پنج خاطره از شهید «حسین یحییزاده»
پیرزن آواره!
با شنیدن زنگ، چادرم را سرم کردم تا در را باز کنم. وسط حیاط بودم که در باز شد و حسین وارد شد. با تعجب نگاهش کردم. هنوز حرفی نزده بودم که گفت: «زود باش، باید بریم جایی.»
گفتم: «کجا؟ با این لباس؟!»
گفت: «مگه چادر سرت نیست؟ بخاطر همین زنگ زدم که چادر سرت کنی که زود بریم.»
با هم راه افتادیم. وسط راه گفت: «میدونی صاحب خونه خانم قنبری اون رو جواب کرده و پیرزن بیچاره مجبور شده که بره به روستاشون!»
بعد گفت: «اما پول نداره. گفتم بریم کمکش کنیم تا وسایلش رو ببره به ده خودشون!»
پیرزن را همراهی کردیم و به روستایش رساندیم. حسین کمک کرد تا وسایلش را به خانه ببرد. وقت برگشتن، مقداری پول هم به آن پیرزن داد.
(به نقل از همسر شهید)
کار جهادی
-یک لحظه اجازه بده ببینم تلویزیون چی میگه!
تازه از سر کار آمده بود. با حرفش، سکوت کردم. تلویزیون، سیل جنوب کشور را نشان میداد. خانههای بسیاری ویران شده بودند. چه اسباب و اثاثیهای از بین رفته بود!
بدون اینکه ناهار بخورد، از جایش بلند شد. گفتم: «حسین! کجا؟ میخوام ناهار رو بیارم.»
گفت: «میرم تا اگه کمکی از دستم برمیاد، انجام بدم.»
با وانتش، کمکهای مردمی را جمع کرد و راهی مناطق سیل زده شد.
(به نقل از همسر شهید)
بیشتر بخوانید: شهید، از قیامت باکی ندارد
پارتیبازی ممنوع!
چندینبار به سمنان رفت و برگشت تا بالاخره مجوز احداث کارگاه تولید مصالح بتنی را گرفت. من آن زمان فرماندار گرمسار بودم. وقتی در جریان قرار گرفتم، گفتم: «میگفتی شاید کمکی از من برمیومد.»
گفت: «نخواستم از موقعیت شما سوء استفاده کنم.»
(به نقل از برادر شهید)
ملحفههای دامادی
داشت ملحفهها را باز میکرد. گفتم: «حسین، اینها که کثیف نیستن؛ تازه مادرت ملحفه کرده.»
نگاهی کرد و گفت: «میدونم. یه کار دیگه دارم.»
با تعجب نگاهش کردم. گفتم: «پس برای چی داری بازشون میکنی؟»
آن موقع نامزد بودیم. دو دست رختخواب بود که مادرش برای عروسیاش درست کرده بود.
گفت: «آخه تلویزیون اعلام کرده که برای رزمندهها کمک جمع کنیم.»
خودش پیش قدم شد و بعد هم شروع کرد به جمع آوری کمک از مردم.
(به نقل از همسر شهید)
غبطه
چایش سرد شده بود. گفتم: «حسین! چایت یخ کرد، عوضش کنم؟»
چشمش به تلویزیون بود. با حسرت به آن نگاه میکرد. تلویزیون داشت رزمندهها را نشان میداد.
همانطور که نگاه میکرد، گفت: «خوش به حالتان! کاش من هم جای شما بودم! شماها از جان و مال خودتون گذشتین و به مردم و کشور خدمت میکنین؛ اما ما چی!»
(به نقل از همسر شهید)
منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان