"حسین" بعد از شهادت، نذر مادر را ادا کرد!
عراقی ها پشت دجله خیلی مقاومت می کردند. ما باید خودمان را به آنها می رساندیم و منهدمشان می کردیم.
من و حسین که هم سن و سال بودیم، هر دو در عملیت بدر شرکت داشتیم. پانزده، شانزده سالمان بود.چند کیلومتر مانده به دجله، دست حسین ترکش خورد و خون سرازیر شد. خواستم بگویم که برگردد، اما او مرتب می گفت:« چیزی نیست!».
امدادگرها رسیدند و همانجا دستش را بستند. دوباره راه افتادیم. من مدام حواسم به او بود. زخمش کاری بود، اما نمی خواست از عملیات جا بماند.پنج ، شش کیلومتری که مانده بود، همراه ما آمد. میان آن همه آتش، خیز رفتن و بلند شدن، یک آخ هم نگفت. رفتیم جلو و تقریباً تعداد زیادی از بچه ها شهید شدند. اما او که دستش آسیب دیده بود با یکی دو نفر دیگر از دسته ما سالم برگشتند.
(به نقل از همرزم شهید)
پابوسی امام رضا بعد از شهادت
ترکش به پشت سرش خورده بود. پشتش هم جراحت داشت. از بیمارستان که به خانه آمد، با اندک چیزهایی که پیدا می شد، تقویتش کردم. نذر کره بودم که اگر سالم بیاید، با هم به پابوس امام رضا(ع) برویم. توان مالی ما اجازه ادای نذرم را نداد.
گفتم:« مادر جان! حالا ما نمی تونیم بیایم، تو برو زیارت آقا. به اندازه ای که تو بتونی بری پول داریم.»
گفت:« با دوستام می رم.»
چند روزی که سرخه بود، موفق نشد که به زیارت برود. زخم ها به هم آمدند و بخیه ها را کشید و آماده رفتن به جبهه شد.
گفتم :« مادر جان! پس نذر من چی میشه؟ نمی خوای بری مشهد؟»
گفت:« الان جبهه واجب تره! حالا نذر رو بعداَ ادا می کنم، اگه خدا بخواد.»
در پاتک مهران شهید شد. جنازه اش اشتباهی به مشهد رفت. توی حرم امام رضا طواف داده شد و برگشت سرخه، شب نوزدهم ماه رمضان.
(به نقل از مادر شهید)