نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطرات شهید «فرج اله اسدی جویی» به نقل از همرزمش؛
شهید فرج‌الله اسدی‌جویی از شهدای کارگر لرستان وقتی در جبهه بود، شب‎ها که رزمندگان دعای پرفیض کمیل و توسل برگزار می‎کردند با حضور در این مراسم، با گریه و شیون خود مراسم دعا را زینت می‌بخشید.
کد خبر: ۵۲۶۴۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۱

«مادر هراسان به زنجان رفته و با کوچه‌ای ویران شده روبرو می‌شود و تابلویی را بر روی تیر برق نصب شده می‌بیند که بر روی آن نوشته است: هر کسی با اهالی این کوچه کار دارد، تاکستان بیاید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «شیرین زنگنه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۶۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۰

«روزی که شالباف مسئولیت گرفت و آن همه نان خشک را دید، مدتی نان برای جبهه نیاورد. نان خشک‌های قابل استفاده را آب می‌زد و برای برادران می‌فرستاد تا همه نان‌ها را به خورد بچه‌ها داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۶۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۹

«به برادرم آسید علی‌اکبر گفتم: پیش نامحرم انجام دادن کار و غذا کشیدن واقعا برایم مشکل است چه کار کنم؟ ایشان گفتند اشکالی ندارد، مقنعه بزنید و چادر هم که سرتان هست ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۴

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«دو روز مانده بود به عملیات کربلای ۴، سید علی آمده بود پیش بچه‌ها، با همه آن‌ها صحبت می‌کرد و حلالیت می‌گرفت. آن شب یادم نمی‌رود بچه‌ها حال و هوای دیگری داشتند همه از یکدیگر حلالیت می‌طلبیدند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علی حسینی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۵۵۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۳

همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «اکنون نیز به امید شفاعت مرتضی در مقابل تمام سختی‌ها شکیبایی می‌کنم. همه می‌دانند که دختر بچه‌ها بابایی هستند. شرایطی را تصور کنید که یکی حضور پدر را درک کرده و دیگری فقط شنیده باشد......» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده"" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.
کد خبر: ۵۲۵۴۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

«چند پتو در دست داشت و مانند پدری مهربان که از بچه‌هایش مواظبت می‌کند به چادر نیرو‌های بسیجی می‌رفت و کسانی که پتو نداشتند و یا کم داشتند به آن‌ها می‌داد و زیر سرشان را درست می‌کرد و رویشان می‌انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "رجبعلی بهتویی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۵۳۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

خاطرات شهید «مراد ابدالی» به نقل از برادرزاده شهید؛
شهید «مراد ابدالی» در برخورد با دیگران دارای تواضع و بزرگ منشی بود و اگر بحثی پیش می آمد از طرف مقابل عذرخواهی میکرد. با همین تواضع به دیگران درس اخلاق می داد.
کد خبر: ۵۲۵۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

«کریم‌بخش بامری»:
«زینب عبدالهی» در سال‌روز شهادت همسرش به بیان آخرین خاطره‎ ای از شهید می‌پردازد که شهید در جواب تهدیدهای فراوان بیان می‌کند: اگر بارها کشته شوم، دست از مبارزه برنخواهم داشت.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «او همیشه هوای دختر کوچولوی خود را دارد که به هر آن‌چه که می‌خواهد، برسد. همین احساس و خواب‌هایی که گاهی به سراغ‌مان می‌آید، مرهمی برای تمام دلتنگی‌های ماست.....» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

برگی از خاطرات؛
«گفت: نذر مادر شهیدی است که به من سپرده و باید انجام بدهم. پس از من خواست روی زمین بنشینم. وقتی من نشستم خودش کفش کتانی را که پاره بود از پایم درآورد و یک جفت کتانی نو به پایم کرد ...» ادامه این خاطره از "مهدی درزی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

همسر شهید عبدالرضا رنجبر در خاطره ای می گوید: خرداد سال 1367 بود. پس از 20 روز برای سمينار يک روزه به شيراز و بعد به بوانات آمد. شب قبل از آن در خواب دیدم که به بوانات آمده است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۵

برادر شهید "محمدصديق رفيعی" در خاطره ای می گوید: محمدصدیق سال 1364 به عنوان سرباز وظیفه عازم جبهه شد. او ايام مرخصی خود را نيز در جبهه ها می گذراند و بسيار دوست داشت شهيد شود و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۳

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (59)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بلافاصله که به دشت رسيديم با توپ و خمپاره ما را دنبال کردند ولی خوشبختانه هيچ کدام از بچه ها نه شهيد شدند و نه زخمی. در برگشتن خاطرات دوران اول جنگ با به ياد آوردم که همه ايذائی بود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (58)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ستوان يکم اسکندری هم با محسن بود. شناسائی هم برگشته بود. داد زدم چرا برگشتيد؟ شناسائی گفت: من راه را گم کرده ام... و با اين حرف مثل اينکه دنيا را به سرم خورد کردند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (57)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بله مسير راه را بی صبرانه و سريع طی کرديم. از دشت بازی که برهوت شنزاری بيش نبود گذشتيم و لحظاتی بعد رسيديم به تپه ای دراز و کوتاه به حالت خميده. پشت تپه مستقر شديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۹

خاطره ای از مادر شهید حسن قاسم پور؛
برادر شهید حسن قاسم پور از مادر زبان مادر نقل می کند: «روز قبل از رفتن، حسن با من خلوت کرد و در خصوص شهادت حرف زد؛ من تکانی خوردم ولی او خیلی مطمئن صحبت کرد و از من خواست در شهادتش بی قراری نکنم که این لیاقتی هست که نصیب هرکس نمی شود زیرا که عزتمندانه ترین مرگ است و من اطمینان کامل به شهادت حسن پیدا کردم».
کد خبر: ۵۲۴۹۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸

زندگینامه شهید «روح الله گودرزی»
شهید «روح الله گودرزی» از شهدای هنرمند استان لرستان می باشد که در تاریخ دوم خرداد ماه 1365 در منطقه عملیاتی حاج عمران به فیض شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در حین دعا از رزمندگان خواست که دعا کنند تا او شهید شود. صبح همان روز، روی سنگر نگهبانی کتاب می‌خواندم، تعدادی از رزمنده‌ها هم در کنار یک اسکله فلزی منتظر قایق بودند. یک لحظه خمپاره‌ای درست در وسط آن‌ها منفجر شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۹

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«بعضی از هم‌بندهایم شهید شدند، ولی چون جثه‌ام درشت بود و بنیه‌ام قوی زود خوب می‌شدم. هر کاری کردند، نمردم. بالاخره آزاد شدیم. برگشتم خانه. نه موشکی آمد و نه خمپاره و نه تیری ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۴۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸