خاطره مادری که جگر گوشه اش را به قتلگاه جبههه ها فرستاد:
بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و می گوید: داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید و گفت که مادر به من قول بده شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوانی.
کد خبر: ۴۰۹۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۸
یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
در سال 1361 فرزندم جهت گذراندن دوره خدمت سربازی در حال اعزام به اصفهان بود. ترس از این داشتم که فرزندم به جبهه اعزام شود
کد خبر: ۴۰۹۰۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۶
در عملیات «والفجر 4» مقر بچه های لشکر 25 کربلا در «کامیاران» بود؛ منطقه ای نزدیک به شهر با فاصله ی چهار پنج کیلومتری از آن. یک سالن مرغداری قبل از استقرار بچه های لشکر، آنجا بود.
کد خبر: ۴۰۹۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۸
الهی و ربی ترکشون قلیل و مرخصیون کثیر
علیرضا گفت بیا یکیمان از جلو بریم یکیمان از عقب که اگر از جلو قرار شد بزنن من و از عقب تیراندازی کردند تو رو بزنن و علی آقا وسط و بینابین ما باشه و آسیب نبینه. مردانگی روببین. توی مسیر برگشت حدود سیصد قدم شمرده بودیم. علیرضا میشمرد و من تسبیح می انداختم انفجار اتفاق افتاد.
کد خبر: ۴۰۸۹۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20/11/ 1364 در منطقه جنوب شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.
کد خبر: ۴۰۸۸۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
در دی ماه 1359به دستور بنی صدر، سپاه مورد تحریم تسلیحاتی قرار گرفت. در آن مقطع تنها ملجا و مرجع سرداران سپاه غرب، فرمانده بزرگ سپاه غرب کشور، محمد بروجردی بود.
کد خبر: ۴۰۸۷۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۵
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی
وقتی ارتش عراق، سی و یک شهریور ماه سال 1359 رسما از مرز شلمچه عبور کند و از مسیر نو به سمت خرمشهر پیش رفت، صدام خودش را آماده می کرد تا چند ساعت بعد وارد خرمشهر شود و با عنوان سردار قادسیه عکس فاتح بگیرد و روز بعد در اهواز سخنرانی کند.
کد خبر: ۴۰۸۷۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۶
سال 1366 همراه با تیپ «مالک اشتر» در پیرانشهر مستقر بودیم. فرمانده تیپ، ناصر فارابی بود. من هم در گردان حمزه (ع) بودم. رضا تسنیمی از بچه های گرگان، فرمانده گردان بود و من جانشین اش.
کد خبر: ۴۰۸۷۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۴
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی
مقاومت در خرمشهر تمام محاسبات دشمن را برهم زد. جنگ های نامنظم چریکی، شبیخون های پی در پی شبانه توام با رعب و وحشتی که در جان عراقی ها ریخته می شد، حتی به اسارت درآمدن تعدادی از نیروهای عراقی و ... همگی تمام رشته های فرماندهان ارشد عراق را پنبه کرد.
کد خبر: ۴۰۸۴۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۱
بخشی از سخنان حاج احمد در سمینار سراسری فرماندهان سپاه
.... تمام صحبت های من، نتیجه دو سال و سه ماه حضور در مناطق غرب کشور، از فردای شروع ماجراهای کردستان است... به خدا سوگند! ما در غرب خودمان را به آب و آتش زدیم تا بتوانیم به مرز برسیم...
کد خبر: ۴۰۸۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
بعد از صاف شدن هوا برادري را ديدم که دست راستش قطع شده و تفنگ را به دست چپ گرفته و فرياد مي زند الله اکبر برويد جلو. مي رويم کربلا. برادر ديگري دست چپش قطع شده بود که تنها قسمتي از آستين لباسش آنرا نگه داشته بود ، بعد دکمه آستين را باز کرد و دست خود را بر زمين انداخت مي گفت: من مي خواهم به جلو بيايم...
کد خبر: ۴۰۸۳۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
نگاهی به زندگی شهید سرلشکرخلبان علیرضا یاسینی
هنوز ساعتی از بازگشت دسته پروازی که صبح برای عملیات رفته بود، نگذشته بد، ماموریت دیگری به ما ابلاغ شد. در این ماموریت سه فروند هواپیما در یک دسته پروازی برای زدن تاسیسات برق بغداد آماده شدند.
کد خبر: ۴۰۸۲۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
سال 63 در هورالعظیم مستقر بودیم. فرمانده گ ردان «حمزه سیدالشهدا» ی لشکر 25- محسن قربانی- مدام این نکته را به بچه های عمل کننده گوش زد می کرد که موقع حرکت با طمأنینه بروید و با طمأنینه هم برگردید.
کد خبر: ۴۰۸۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
خاطرات آقاي ملا احمد دارلكي
بزرگترين آرزوي شهيد برقراري حكومت اسلامي و ايجاد عدالت در جامعه بود و چون زمان طاغوت كساني را مي خواستند كه مخالف اسلام بودند، در این رابطه چندین بار عبدالکریم کرمی را هم خواسته بودند امام ایشان قبول نمی کردند و بدین جهت مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.
کد خبر: ۴۰۸۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۶
دست نوشته شهید احمدرضا احدی
... راننده با عجله سوار ماشین آمبولانس شده و به سوی جاده کمر سیاه به حرکت درآمد. یکی از بچه های ما هم برای کمک، همراه راننده رفت. دل ها همه مضطرب بود که، خدایا کدامشان؟
کد خبر: ۴۰۸۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵
یادنامه شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
من و عباس در یک محل زندگی می کردیم و تقریبا در همه پایه ها با هم همکلاس بودیم، عباس چون از پشتگار بسیار بالایی برخوردار بود، همیشه در زمره شاگردان ممتاز کلاس به حساب می آمد.
کد خبر: ۴۰۷۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴
همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
کد خبر: ۴۰۷۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴
خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (4) /
در ميان راه کاظم فتاحي را ديدم که حالتي غمگين داشت قدمهاي سنگيني را بر مي داشت . قيافه ها هرگز به انسان شبيه نبود تمام هيکلمان زير خاک شده بود کمي که راه آمديم ديدم يکي از برادران روي زمين افتاده و سر ندارد از روي حسرت به او نگاه کردم و دو دست و پا هم آنجا بود بعد کاظم گفت: (بيا غصه نخور اين احمد است که مي گفت: دوست دارم مثل حسين شهيد شوم عاقبت همين طور شد بي سر شهيد شد)
کد خبر: ۴۰۷۸۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲
بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود.
کد خبر: ۴۰۷۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۸
حاشیه ی اردوگاه را که نگاه می کردی سنگری کوچک در قاب چشمانت شکل می گرفت.هر بیننده ای توجهش به آن سنگر کوچک جلب می شد و اگر به سمت آن سنگر می رفتی و به داخل آن سرک می کشیدی ، علیرضا را می دیدی که با خدای خودش خلوت کرده.
کد خبر: ۴۰۷۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷