برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد «وقتی صبح از خواب بیدار شدیم سنگر ما در زیر خرواری از برف مدفون شده بود. سنگر ما مجهز به مخابرات بود. با تماس با سنگر فرماندهی به ما گفتند با تفنگ ژ ۳ یک تیر به بیرون سنگر شلیک کنیم تا محل ما را پیدا کنند ...» ادامه این خاطره از "سیدرضا خیرخواه" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۵
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «به ما دستور دادند باید دستگاههای ارتباطی تا صبح کار کنند، دستگاهها در طول این مدت 20 لیتر بنزین مصرف میکردند با این شرایط با کمبود بنزین مواجه میشدیم با قرارگاه تماس گرفتیم و درخواست بنزین کردیم. قرار شد برایمان بفرستند اما نرسید ...» ادامه این خاطره را از "علیرضا سیفیدهکی" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۵
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی اومد بلند بشه دوباره افتاد و تازه متوجه شدیم که ترکش خمپاره پای راست علی را قطع کرده، اما چونکه بدنش گرم بود خودش هم متوجه قضیه نشده بود، ولی وقتی متوجه شد یک لبخند زد و بعدش بیهوش افتاد ...» ادامه این خاطره از جانباز "مسعود ناصری" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۶۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد «ابتدا فکر کردیم هواپیماهای ایرانی هستند و شروع به سر دادن شعار و تکبیر کردیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوش رسید همه وحشت زده به بیرون دویدیم. صدای آژیر آمبولانسها و همهمه مردم شهر را فرا گرفته بود ...» ادامه این خاطره از "ابوالفضل ابراهیمخانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۹۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۸
برگرفته از کتاب خاکریز؛
نوید شاهد - «در قصر شیرین برف نمیبارید و مردم به سرمای زیاد عادت نداشتند. یک روز که برف زیادی بارید، دانشآموزان در مدرسه بودند و رفتن به خانه برایشان سخت بود، معلمها نگران یخ زدن آنها بودند. نه میشد درس داد و نه میشد درس خواند ...» ادامه این خاطره از رزمنده "علیاصغر فلاححسینی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۸۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۷
نوید شاهد – در قسمتی از کتاب " خاکریز " که گزیدهای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، میخوانید: «وقتی دکتر دندانم را نگاه کرد گفت که باید آن را بکشم. بدون آمپول بیحسکننده دندانم را کشید. کشیدن دندان همانا و غش کردن من همانا. دیگر نفهمیدم چه شده. فقط وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که لباسم تمام خونی است و از شدت درد چشمانم تار میبیند ...»
کد خبر: ۵۱۱۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۰۳
نوید شاهد - «در روستای ما یکی از اقوام موج گرفته بود طبق نظر پزشک برای مداوا به روستا آمده بود.
مردم روستا که اطلاعی از موج گرفتگی نداشتند میگفتند او دیوانه و یا جنّی شده است ...» ادامه این خاطره را از "ابوالفضل پارساپور" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۱۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۰۲
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «به دلیل بازیگوشی بعضی از رزمندهها فرمانده همه نیروها را به کوههایی که به جنوب پادگان مشرف میشد هدایت کرد. حدود چهار ساعت در کوهستان پیادهروی و آموزش میدیدیم ...» ادامه این خاطره را از "احمد عباسی" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۱۰۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۳۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «من و چند تن از هم خدمتیهایم، چهار شبانهروز بدون آب و غذا در کوهستان گم شدیم. کوههای زیادی را بالا و پایین رفتیم تا به جایی برسم. از شدت گرسنگی و تشنگی نای راه رفتن نداشتیم، طوری که برای پایین آمدن از کوه تلوتلو میخوردیم ...» ادامه این خاطره را از "علیاصغر نقاش فتاحی " در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۰۰۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۶
نوید شاهد – به مناسبت سالروز آزادسازی شهر مهران و بزرگداشت عملیات «کربلای 1» برنامه «از خاکریز تا معراج» برگزار می شود.
کد خبر: ۵۰۹۱۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۳
نوید شاهد - «بعد از تفتیش آن منطقه متوجه شدیم خالد که جوانی ساده دل و بیآلایش بود مضطرب در قسمتی از آن منطقه نشسته است و تکان نمیخورد. او را صدا کردیم، وقتی که ما را دید لبخندی از روی استرس و اضطراب زد و گفت که برای پیدا کردن چتر منور به اینجا آمده است ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۷۹۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۱۷
نوید شاهد – «جانمازت را جمع نکن» بخشی از خاطرات کتاب صوتی « خاکریز » در رابطه با شهید «کریم اصغری» است که در ادامه از شما دعوت میکنیم به این خاطره گوش فرا دهید.
کد خبر: ۵۰۵۹۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۲
خاطرات دکتر «کرامت یوسفی» از عملیات رمضان؛
نوید شاهد - با حالت خشم و غضب و به تندی به من گفت: 500 تا نیروی تحت امر من در خاکریز ی های مثلثی گیر افتاده اند، آن وقت تو داری مرا به تهران اعزام می کنی؟! بلند شد و با آن پای پر از جراحت، لنگان، لنگان رفت به خطوط درگیری و به نیروهایش ملحق شد.
کد خبر: ۵۰۴۵۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۶
نوید شاهد - «به مادرم خبر دادم که برای دایی نامه نوشتهام دیدم که برق خوشحالی در چشمان مادرم نشست. بعد از دو سه هفته از پست کردن نامه، یکی از کتابها را که ورق میزدم متوجه شدم که متن نامهای که برای دایی نوشته بودم لای کتاب است! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۳۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۲۳
نوید شاهد - «شهید صفر رستمرودی بچه تهران هم پیشم بود. خیلی سرباز پر جنبوجوش، شیطان و بازیگوشی بود. یک روز آمد و همینطور بدون مقدمه بعد از سلام و علیک گفت: زمانی، دیگه بازیگوشی و شیطنت بسه میخوام برم شهید بشم! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۳۱۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۲۱
نوید شاهد - «نیروها از پشت خاکریز ها با فریاد اللهاکبر بیرون ریختند، صدای مهیب توپ، خمپاره و مسلسلها بالا گرفت، رزمندگان اسلام به سرعت پیش میرفتند و از میان آنها تعداد زیادی شهید شدند ولی بقیه شجاعانه جلو کشیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۳۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
نوید شاهد - «افسر درجهدار با توجه به وخامت اوضاع دستور فرار داد همه فرار کردیم، ناگهان حسی در درون من اجازه فرار را به من نداد، برگشتم و با درآوردن به حالت دستی چندین توپ به سمت هواپیما شلیک کردم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۱
نوید شاهد_ مسابقه کتابخوانی توسط بنیاد شهید شهرستان بهار برگزار میشود.
کد خبر: ۴۸۶۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 17؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید:«متوجه شدم یک ماشین کنارمان متوقف شده، خوب که دقت کردم دیدم راننده اش زخمی است، راننده هنوز هوش و حواس داشت دیدم دو دست و دو پایش قطع شده فقط یکی از پاهایش بوسیله کمی پوست و رگ به بدنش آویزان بود. او را روی دست هایم گرفتم گفت پایم را جا نگذاری.»
کد خبر: ۴۸۳۶۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 12؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «ناله دانش آموزان زیر خروارها خاک قیامتی به پا کرده بود. رزمندهها میخواستند ابتدا معلم را نجات دهند اما معلم فداکار صدایش میآمد و اصرار داشت اول دانش آموزان را نجات دهند...»
کد خبر: ۴۸۲۵۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۱