خاکریز

خاکریز
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

بنزین به موقع رسید و دستگاه‌های ارتباطی قطع نشد

نوید شاهد - «به ما دستور دادند باید دستگاه‌های ارتباطی تا صبح کار کنند، دستگاه‌ها در طول این مدت 20 لیتر بنزین مصرف می‌کردند با این شرایط با کمبود بنزین مواجه می‌شدیم با قرارگاه تماس گرفتیم و درخواست بنزین کردیم. قرار شد برایمان بفرستند اما نرسید ...» ادامه این خاطره را از "علیرضا سیفی‌دهکی" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

روایت خواندنی از پایی که در جبهه جا ماند!

نوید شاهد - «وقتی اومد بلند بشه دوباره افتاد و تازه متوجه شدیم که ترکش خمپاره پای راست علی را قطع کرده، اما چونکه بدنش گرم بود خودش هم متوجه قضیه نشده بود، ولی وقتی متوجه شد یک لبخند زد و بعدش بیهوش افتاد ...» ادامه این خاطره از جانباز "مسعود ناصری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب خاکریز؛

باریدن برف و یخ زدن دانش‌آموزان در قصر شیرین!

نوید شاهد - «در قصر شیرین برف نمی‌بارید و مردم به سرمای زیاد عادت نداشتند. یک روز که برف زیادی بارید، دانش‌آموزان در مدرسه بودند و رفتن به خانه برایشان سخت بود، معلم‌ها نگران یخ زدن آنها بودند. نه می‌شد درس داد و نه می‌شد درس خواند ...» ادامه این خاطره از رزمنده "علی‌اصغر فلاح‌حسینی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

برشی از کتاب " خاکریز "| با کشیدن دندانم، غش کردم!

نوید شاهد – در قسمتی از کتاب " خاکریز " که گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، می‌خوانید: «وقتی دکتر دندانم را نگاه کرد گفت که باید آن را بکشم. بدون آمپول بی‌حس‌کننده دندانم را کشید. کشیدن دندان همانا و غش کردن من همانا. دیگر نفهمیدم چه شده. فقط وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که لباسم تمام خونی است و از شدت درد چشمانم تار می‌بیند ...»

برگی از خاطرات دفاع مقدس/ موج گرفته!

نوید شاهد - «در روستای ما یکی از اقوام موج گرفته بود طبق نظر پزشک برای مداوا به روستا آمده بود. مردم روستا که اطلاعی از موج گرفتگی نداشتند می‌گفتند او دیوانه و یا جنّی شده است ...» ادامه این خاطره را از "ابوالفضل پارساپور" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

روایت خواندنی تنبیه فرمانده‌ای که منجر به نجات رزمندگان شد

نوید شاهد - «به دلیل بازیگوشی بعضی از رزمنده‌ها فرمانده همه نیرو‌ها را به کوه‌هایی که به جنوب پادگان مشرف می‌شد هدایت کرد. حدود چهار ساعت در کوهستان پیاده‌روی و آموزش می‌دیدیم ...» ادامه این خاطره را از "احمد عباسی" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

روایت خواندنی گم شدن سربازی در کوهستان و آمدنش به خانه با پوتین‌های پاره!

نوید شاهد - «من و چند تن از هم خدمتی‌هایم، چهار شبانه‌روز بدون آب و غذا در کوهستان گم شدیم. کوه‌های زیادی را بالا و پایین رفتیم تا به جایی برسم. از شدت گرسنگی و تشنگی نای راه رفتن نداشتیم، طوری که برای پایین آمدن از کوه تلوتلو می‌خوردیم ...» ادامه این خاطره را از "علی‌اصغر نقاش فتاحی " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ماجرای خواندنی نجات خالد از میدان مین

نوید شاهد - «بعد از تفتیش آن منطقه متوجه شدیم خالد که جوانی ساده دل و بی‌آلایش بود مضطرب در قسمتی از آن منطقه نشسته است و تکان نمی‌خورد. او را صدا کردیم، وقتی که ما را دید لبخندی از روی استرس و اضطراب زد و گفت که برای پیدا کردن چتر منور به اینجا آمده است ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پاکتی که به جبهه رسید ولی داخلش نامه‌ای نبود!

نوید شاهد - «به مادرم خبر دادم که برای دایی نامه نوشته‌ام دیدم که برق خوشحالی در چشمان مادرم نشست. بعد از دو سه هفته از پست کردن نامه، یکی از کتاب‌ها را که ورق می‌زدم متوجه شدم که متن نامه‌ای که برای دایی نوشته بودم لای کتاب است! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دیگه بازیگوشی و شیطنت بسه، می‌خوام برم شهید بشم!

نوید شاهد - «شهید صفر رستم‌رودی بچه تهران هم پیشم بود. خیلی سرباز پر جنب‌وجوش، شیطان و بازیگوشی بود. یک روز آمد و همینطور بدون مقدمه بعد از سلام و علیک گفت: زمانی، دیگه بازیگوشی و شیطنت بسه می‌خوام برم شهید بشم! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

زیر خمپاره!

نوید شاهد - «نیرو‌ها از پشت خاکریز ‌ها با فریاد الله‌اکبر بیرون ریختند، صدای مهیب توپ، خمپاره و مسلسل‌ها بالا گرفت، رزمندگان اسلام به سرعت پیش می‌رفتند و از میان آن‌ها تعداد زیادی شهید شدند ولی بقیه شجاعانه جلو کشیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

حِسَّم، اجازه فرار به من نداد و برگشتم!

نوید شاهد - «افسر درجه‌دار با توجه به وخامت اوضاع دستور فرار داد همه فرار کردیم، ناگهان حسی در درون من اجازه فرار را به من نداد، برگشتم و با درآوردن به حالت دستی چندین توپ به سمت هواپیما شلیک کردم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 17؛

پایم را جا نگذاری!

نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود می‌گوید:«متوجه شدم یک ماشین کنارمان متوقف شده، خوب که دقت کردم دیدم راننده اش زخمی است، راننده هنوز هوش و حواس داشت دیدم دو دست و دو پایش قطع شده فقط یکی از پاهایش بوسیله کمی پوست و رگ به بدنش آویزان بود. او را روی دست هایم گرفتم گفت پایم را جا نگذاری.»
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 12؛

معلمی که جان خود را فدای دانش آموزان کرد

نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می‌گوید: «ناله دانش آموزان زیر خروارها خاک قیامتی به پا کرده بود. رزمنده‌ها می‌خواستند ابتدا معلم را نجات دهند اما معلم فداکار صدایش می‌آمد و اصرار داشت اول دانش آموزان را نجات دهند...»
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت دوم؛

شهادت فرزندان روح الله

نوید شاهد -" مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «پایین خاکریز دیدم برادر تاج الدین دلوچی مجروح شده و نصف سرش رفته و نفس های آخر را می کشد یک خودرو و یک ریو ارتش آمد و زخمی ها و شهدا را منتقل کرد.»

جلد اول کتاب « خاکریز »، گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین

جلد اول کتاب « خاکریز »، گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است که برای نخستین بار سال 1391 با دو هزار نسخه به چاپ رسیده است.

کلیپ/ آغاز تولید مجموعه " خاکریز " در رادیو زنجان

نوید شاهد کلیپ آغاز مجموعه نمایشی 13 قسمتی " خاکریز " در رادیو زنجان با هدف گرامیداشت یاد و خاطر شهدا را منتشر کرد.

عشق به جهادسازندگی، شهید "عزیز قادری "را رهسپار جبهه کرد

شهید قادری فعالانه در احداث جاده و خاکریز و نصب سنگر در روستاها و مناطق مرزی غرب شرکت می کرد تا اینکه در حوالی روستای سفید آب- باینگان مورد هجوم ضد انقلابیون قرار می گیرد و به شهادت می رسد.
خاطرات یک اسیر جانباز از روزهای اسارت؛

قطع نخاع شدن یک رزمنده کرمانشاهی در «کانال مرگ»

بهرام قصابیان که در اسارت و در حین شکنجه عراقی ها به درجه جانبازی رسیده، می گوید: در حال عبور از "کانال مرگ" بودم که با ضربه ی یکی از عراقی ها قطع نخاع شدم و هیچگاه آن لحظه را فراموش نمی کنم.

مروری بر زندگینامه شهید دوستمراد کاظمی – سنگر ساز بی سنگر

شهید دوستمراد کاظمی در سال 1330در خانواده ای مذهبی در روستای دهلق علیا از توابع شهرستان صحنه دیده به جهان گشود و سرانجام در تاریخ دوم اسفند 1366 در حالیکه شهید کاظمی در خطوط مقدم منطقه شلمچه با بلدوزر خود به احداث خاکریز مشغول بود مورد اصابت تیر جنایتکاران بعثی عراق قرار گرفت و به آرزوی دیرینه اش نائل آمد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه