نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
پدر شهید «کریم الله بدوی خورشیدی» می‌گوید: مانع رفتنش شدم و گفتم که نباید بروی. او در جواب گفت: «پدر جان! شما چند ساله هستی؟» جواب دادم ۴۵ ساله. بعد گفت: «در این ۴۵ سال برای خدا چه کرده‌ای؟ باید این امانت خدا را پس بدهی.» این جا بود که به علاقه‌ی او در رابطه با جبهه و شهادت پی بردم.
کد خبر: ۵۷۲۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۵

مادر شهید «امان الله اسمعیل کلاری» می‌گوید: در دوران ابتدایی وقتی از مدرسه به خانه می‌آمد یا از هر جای دیگری قبل از هر چیز سلام می‌کرد و من به ایشان می‌گفتم آقای سلام.
کد خبر: ۵۷۲۱۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
برادر و هم‌رزم شهید تعریف می‌کند: «در شب عملیات کربلای 4 داشتیم با هم وداع می‌کردیم، عباس را بغل کردم. دستی بر سرش کشیدم سفارش کردم مواظب خودش باشد و...»
کد خبر: ۵۷۲۰۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

همزمان با دهه اول محرم؛
همزمان با دهه اول محرم، برگزاری مراسم "هر کوچه شهید، یک حسینیه" ادامه دارد.
کد خبر: ۵۷۲۰۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

هشت ساعت سجده اجباری مجازات 72 تن از اسرای دفاع مقدس بود که برای اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری کرده بودند و حسینعلی قادری امروز این خاطره را یکی از شیرین‌ترین خاطرات دوره اسارتش می‌داند.
کد خبر: ۵۷۲۰۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

برادر شهید «میرزاخان زائری» می‌گوید: فردی بسیار مذهبی و مقید بود. برای اعتقادات خود ارزش قائل می‌شد به طوری که بعضی‌ها به ناحق با قرآن سوگند می‌خوردند. او با آنان بحث می‌کرد که برای هر چیز و ناچیز ساده قسم نخورند. قرآن کلام خداست و برای ما بسیار اهمیت دارد.
کد خبر: ۵۷۲۰۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

همزمان با محرم و گرامیداشت هفته عفاف و حجاب؛
همزمان با ایام محرم و گرامیداشت هفته عفاف و حجاب، مراسم قرائت زیارت عاشورا در گلزار شهدای شهر قزوین برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۱۹۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «ناصر حیدری»
پدر شهید تعریف می‌کند: «با همه خوب و مهربان بود و این شهات پاداشی بود که خداوند به او عطا کرد. تا به الان هنوز پیکرش پیدا نشده است و من چشم انتظارم که یک روزی برگردد...»
کد خبر: ۵۷۱۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»
خواهر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمه‌باز بود. دستم را روی پیشانی‌اش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداش‌جان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجی‌ام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمی‌دونی چه کیفی داره شهادت!»
کد خبر: ۵۷۱۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «مسعود بهاور»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به پدرم گفت «ما می‌دانیم که در این نبرد نابرابر پیروز میدان هستیم چون هدف داریم که از دین، خاک و ناموسمان دفاع کنیم و اگر در این راه شهید هم بشویم، می‌دانیم که...»
کد خبر: ۵۷۱۸۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «او با شرکت در تمرینات ورزشی به صورت عملی نشان می‌داد که انسان باید وظیفه‌ای را که بر عهده‌اش گذاشته‌اند را به خوبی انجام دهد. هیچ‌گاه ندیدیم این شهید بزرگوار از سختی کار گله کند یا ناراحتی به دل داشته باشد...»
کد خبر: ۵۷۱۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

شهرداری محمدیه با توجه به فرسودگی یادمان شهدای این شهر چند ماه است که بازپیرایی و بهسازی یادمان شهدای گمنام این شهر را با معماری ایرانی و اسلامی آغاز کرده است.
کد خبر: ۵۷۱۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

فاتحان خرمشهر/ قسمت شانزدهم
در قسمت شانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: به صراحت می توانم بگویم شهر خرمشهر به هنگام آزادسازی توسط رزمندگان اسلام یک شهر مخروبه و ویران بود. حتی مسجد جامع شهر نیز از آسیب گلوله های دشمن در امان نمانده و نصف گنبدش فرو ریخته بود. با دیدن وضعیت خرمشهر دل ها به درد می آمد. دشمن چه ها که با خرمشهر نکرده بود. بر در و دیوار شهر شعارهای عربی به طرفداری از صدام و حزب بعث نوشته شده بود.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت پانزدهم
در قسمت پانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!». زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱

فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقی‌ها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می‌رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

فاتحان خرمشهر/ قسمت دوازدهم
در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی‌ها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشه‌های نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم می‌شد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

فاتحان خرمشهر/ قسمت یازدهم
در قسمت یازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم. اسلحه صدای چکی داد و گلوله‌ای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی! خداحافظ جنگ! من هم این گونه شهید شدم!
کد خبر: ۵۷۱۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷

خواهر شهید «سیدقاسم حسینی بائی» می‌گوید: یک روز به مادر گفت: می‌خواهم همراه پدر به کاشی کاری بروم شما بیا آن جا به آخوند محل امضا بده و مادر همراهش رفت و او زودتر رفت و آن جا سفارش کرد و آقایی از من پرسید برای چه کاری آمده‌ای؟ مادرم گفت آمدم رضایت دهم پسرم با پدرش به سرکار رود. آن فرد خندید و گفت: باشد آن جا را امضاء کن.
کد خبر: ۵۷۱۷۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷