هم‌رزم شهید «منصور خالقی» نقل می‌کند: «نوبت رسیده بود به منصور. چشم‌هایش را بست. حمد و سوره خواند و نیت کرد. بندبند غزل حافظ بشارت و نوید بود. طولی نکشید در عملیات کربلای پنج، معنی بشارت غزل حافظ را برای منصور فهمیدیم.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید منصور خالقی» بیست و چهارم دی‌ماه ۱۳۴۰ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش عبدالمحمد و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به صورت، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

معنی بشارت غزل حافظ را برای منصور فهمیدیم

امروز بیشتر قدر تو رو دونستم

مریض شدم و در خانه خوابیده بودم. همه‌ حیاط و اتاق‌ها را جارو کرد و ظرف‌ها را هم شست. کارش که تمام شد، آمد کنارم نشست و دست بر پیشانی‌ام گذاشت.

گفت: «مامان! هنوز که تب داری، ببرمت دکتر؟»

گفتم: «نه قربونت برم! دیروز بودم، خوب می‌شم. تو خیلی خسته شدی!»

گفت: «عوضش امروز بیشتر قدر تو رو دونستم.»

رفت طرف کمد لباسش و پیراهن مشکی برداشت. گفتم: «چرا مشکی می‌پوشی، می‌خوای جایی بری؟» دفترچه کوچکش را نشانم داد و گفت: «می‌رم امامزاده یحیی نوحه بخونم.»

گفتم: «باز دارن شهید میارن؟» سرش را تکان داد و رفت.

(به نقل از مادر شهید)

دستگیری از فقرا

مبلغی پول به من داد و گفت: «فعلاً پیشت باشه، هر وقت لازم داشتم ازت می‌گیرم.» بعد از مدت‌ها یک روز گفت: «بابا! می‌شه اون پولی رو که بهت دادم مقداری رو برگردونی؟»

گفتم: «آره!» و همه‌اش را برگرداندم. می‌خواستم بفهمم با آن پول می‌خواهد چه کار کند. چون جوان بود و می‌ترسیدم نکند دوستان نااهل رویش تأثیر بگذارند. رفت و آمدش را زیر نظر گرفتم. یک روز از صبح، مغازه را بستم و هرجا او می‌رفت تعقیبش می‌کردم. دیدم رفت محله ملا قزوینی و دو تا مرغ هم دستش است. پشت سرش رفتم.

او همان‌طور کوچه پس کوچه را یکی پس از دیگری جلو می‌رفت. پیچید توی دالانی و یک درِ چوبی آبیِ رنگ و رو رفته را زد. صاحب‌خانه آمد مرغ را از او گرفت. احساس کردم بار اول نیست که صاحب‌خانه را می‌بیند. برگشتم. دو روز بعد رفتم توی محل پرس‌و‌جو کردم. فهمیدم خانواده فقیر و نیازمندی هستند و منصور به آن‌ها کمک می‌کند.

(به نقل از پدر شهید)

آموزش فنون رزمی

منصور به فنون و ورزش‌های رزمی مسلّط بود. اوقات فراغت، ما و تعدادی از بچه‌های دیگر را جمع می‌کرد و ورزش‌های رزمی یادمان می‌داد.‌ می‌گفت: «شاید پیش بیاد آدم سلاح نداشته باشه و بخواد با دست با دشمن بجنگه.»

(به نقل از هم‌رزم شهید، حمیدرضا سلمانی‌حقیقی)

معنی بشارت غزل حافظ را برای منصور فهمیدیم

دی‌ماه ۱۳۶۵ بود. یک شب سرد زمستانی توی چادر نشسته بودیم. منصور به یکی از بچه‌ها گفت: «برو کتاب حافظ رو بیار برامون فال بگیر!»

آن شب ده حمد و سوره برای حافظ خوانده شد. نوبت رسیده بود به منصور. چشم‌هایش را بست. حمد و سوره خواند و نیت کرد. بندبند غزل حافظ بشارت و نوید بود. طولی نکشید در عملیات کربلای پنج، معنی بشارت غزل حافظ را برای منصور فهمیدیم.

(به نقل از هم‌رزم شهید، آقای خراباتی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده