میخواهم دِینم را به شهدا ادا کنم
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید شعبانعلی خاکیداودی» یکم مهرماه ۱۳۲۰ در روستای لطفعلیآباد از توابع شهرستان بابل چشم به جهان گشود. پدرش غلام و مادرش زینب نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورزی میکرد. سال ۱۳۴۲ ازدواج کرد که ثمره آن سه پسر بود. هفتم آبان ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به قلبش در بمباران هوایی سومار به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. فرزندش ناصر نیز شهید شده است.
این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
اومدم یکی از بندههای خوب خدا رو ببینم
ساعت نُه شده بود که برگشت. تلویزیون را روشن کرد و نشست.
گفتم: «زود برگشتی؟»
گفت: «اومدم یکی از بندههای خوب خدا رو ببینم.»
گفتم: «ای بابا! به همین زودی دلت برام تنگ شد؟»
لبانش به خنده باز شد و گفت: «تو رو که نمیگم، آقای خمینی رو میگم. میگن امروز از پاریس مییاد. فقط خدا کنه راست باشه!»
بیشتر بخوانید: پدر و پسری که با خدا ملاقات کردند
از بچههای شهید خجالت میکشم
صورتش سرخ شده بود. دانههای عرق روی پیشانیاش دیده میشد. بچههای دوستش خداحافظی کردند و رفتند، اما او هنوز همانطور بود. گفتم: «چی شد؟ چرا یک دفعه این جوری شدی؟»
عرقش را پاک کرد و گفت: «از این بچههای شهید خجالت میکشم.»
گفتم: «تو که هر کاری از دستت برمییاد براشون میکنی.»
گفت: «نمیدونم، با خودم فکر میکنم، هر کاری هم بکنم بازم کمه.»
اینطوری دِینم به شهدا ادا میشه
گفت: «آقا داره صحبت میکنه، بیا اینجا بشین با هم گوش کنیم!»
چایی ریختم و رفتم کنارش. شش دانگ حواسش به صحبتهای امام بود. با تمام شدن سخنرانی امام خمینی، تلویزیون تصاویری از جبهه و تشییع جنازه شهدا پخش کرد. رفت نزدیکتر.
گفت: «راضی میشی برم جبهه؟»
چیزی نگفتم. برگشت طرفم و گفت: «بذار برم! فکر میکنم اینطوری دِینم به شهدا ادا میشه.»
دخترم! شوهرت واقعاً آقا بود
گفت: «دخترم! شوهرت واقعاً آقا بود. بنده خدا خیلی برامون زحمت میکشید. ماها که پیریم و پای خرید رفتن نداریم، باید چند ساعت جلوی در بشینیم تا شاید یکی پیدا بشه بره یک دونه نونی، چیزی بگیره بیاره.
آقا شعبان وقتی میدید جلوی در منتظر نشستیم، از ماشینش پیاده میشد و میگفت: «مادر! چیزی نمیخوای برات بخرم؟» میگفتم: «نه ننه! برو خونه! از سرکار اومدی خستهای.» میگفت: «خسته نیستم. میخوام برای خونه خرید کنم، برای شما هم هرچی بخواین میخرم.»
میدونی که توی این محل چند تا پیرزن و پیرمرد دیگه هستن که کسی رو ندارن. همهشون برای شوهرت خدا بیامرزی میدن.»
حالا علت دیر آمدنهای گاه به گاهش را فهمیدم.
انتهای متن/