پدر و پسری که با خدا ملاقات کردند
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید شعبانعلی خاکیداودی» یکم مهرماه ۱۳۲۰ در روستای لطفعلیآباد از توابع شهرستان بابل چشم به جهان گشود. پدرش غلام و مادرش زینب نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورزی میکرد. سال ۱۳۴۲ ازدواج کرد که ثمره آن سه پسر بود. هفتم آبان ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به قلبش در بمباران هوایی سومار به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. فرزندش ناصر نیز شهید شده است.
این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
رعایت حلال و حرام
تکیه میداد به پشتی و شروع میکرد به پُرسیدن سوالهای شرعی، البته سوالهایی که برای بچهها آسان بود و باید میدانستند.
بعد از این که بچهها جواب میدادند، میگفت: «خدا رو شکر بهخاطر این بچههای خوب! حالا نوبت درس و مشقه. برین مشقاتون رو بیارین ببینم!»
آنها هم با ذوق و شوق تکالیفشان را میآوردند. وقتهایی که بیکار میشد، گاهی با بچهها گردو بازی میکرد. یادم میآید که قبل از تولد بچهها در دوران بارداری، خیلی سفارش میکرد: «هرچیزی رو نخور! مواظب حلال و حرومش باش!»
شاید بهخاطر همین تربیتها بود که ناصر هم بعد از پدرش، شهید شد.
دستگر در راه ماندگان بود
ساعت سه شب بود. لباس به تن کرده و آماده رفتن بود.
پرسیدم: «کجا؟»
گفت: «میرم سر تاکسی.»
گفتم: «الان چه موقع سرکار رفتنه؟»
گفت: «دیر وقته، شاید آدم تو راه موندهای، مریضی، کسی منتظر ماشین باشه.»
شروع مبارزات سیاسی پس از دستگیری امام
گفتم: «آقا شعبان! کجایی؟ خیلی تو فکری؟»
مثل کسی که از خواب پریده باشد، گفت: «چی؟ با منی؟»
گفتم: «اتفاقی افتاده؟»
گفت: «آقای خمینی رو گرفتن. مردم همه دارن دربارهاش حرف میزنن.»
گفتم: «خب!»
تا آن موقع، هیچکدام او را خوب نمیشناختیم.
گفت: «باید بفهمم چرا گرفتنش. میگن خونهاش رو توی قم محاصره کردن و رفتن گرفتنش. میرم میپرسم. باید بدونم!»
وقتی برگشت، گفتم: «چی شد؟»
گفت: «فهمیدم، از حالا دیگه باید خواب خوش رو از شاه بگیریم!»
از همان وقت مبارزات سیاسیاش شروع شد.
انتهای متن/