قسمت پنجم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
يکشنبه, ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۳۲
شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش می‌خواست شهید بشه. امانت می‌بایست به صاحب اصلی‌اش برمی‌گشت، این‌طور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید علی‌اکبر ابراهیمی» بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۴۵ در شهرستان سرخه به دنیا آمد. پدرش حسینعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر، صورت و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

شهادت انتخاب است نه اتفاق

استقامت سرلوحه کار ما بود

قرار بر این شد، تپه شیاکوه در منطقه عمومی گیلانغرب فتح شود. خودمان را آماده کردیم. حدود چهل نفری بودیم. می‌بایست تلاش می‌کردیم. تعداد مهم نبود کیفیت مهم بود. صدای گلوله فضا را پُر کرده بود. به هرجا نگاه می‌کردیم، گلوله بود و آتش. نیرو کم بود، ولی استقامت سرلوحه کار ما بود.

باران شدیدی شروع به باریدن کرد. سنگری نبود. روی زمین بدون هیچ سرپناهی خیس شدیم. امکان حرکت نبود، فقط باران بود. دستور عقب‌نشینی صادر شد. همه بازگشتیم. فردا صبح فرمانده گفت: «خدا را شکر باران الهی نوید سلامتی بچه‌های ما بود. دیشب عراق پاتک سنگینی کرد. اگه می‌موندیم همه شهید می‌شدن.»

(خاطره خودنوشت شهید)

بیشتر بخوانید: صبر داشته باش تا خدا باهات باشه

شهادت مهدی زین‌الدین

اعلان کردند: «بچه‌ها! به خط شوید.»

همه پوتین پا کردند و آماده شدند. گفتیم: «حتما برادر زین‌الدین می‌خواد صحبت کنه.» همه منتظر و گوش به فرمان بودند. هر وقت او می‌خواست صحبت کند، همه سراپاگوش می‌شدند و منتظر بودند تا دستوراتش را به نحو احسن انجام دهند.

بچه‌ها با نظم نشستند. یکی از برادر‌ها پشت تربیون قرار گرفت و اشک می‌ریخت. همه حیرت زده به او می‌نگریستند که چه می‌خواهد بگوید؟ چرا مِن‌و‌مِن می‌کند؟

خبر را گفت. به بچه‌ها شوک وارد شد. نمی‌توانستند باور کنند. اصلاً متوجه تربیون نبودند. تریبون هم عزادار بود. سیاه به تن داشت. انگار او هم پدرش را از دست داده بود. برادر زین‌الدین شهید شده بود.

(خاطره خودنوشت شهید)

بیشتر بخوانید: باید پابه‌پای امام حرکت کرد

شهادت انتخاب است نه اتفاق

چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا.

گفت: «خودش می‌خواست شهید بشه. حالا چطور و کی ... امانت می‌بایست به صاحب اصلی‌اش برمی‌گشت، این‌طور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»

ناگاه غمگین و ناراحت شد. نگاه در نگاهش گفتم: «پس چرا ناراحتین؟»

گفت: «پسرم! از این ناراحتم که پسر دیگه‌ای ندارم تا اون رو هم تقدیم اسلام کنم. فقط از خدا می‌خوام که به ما صبر بده.»

(خاطره خودنوشت شهید)

بیشتر بخوانید: نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

ولش کن! اون توی پَر قو بزرگ شده

یکی از بچه‌ها بهش گفت: «ولش کن! اون توی پَر قو بزرگ شده. معلوم نیست برای چی اومده جبهه.»

با ناراحتی نگاهی به او کرد و گفت: «ما باید در مقابل این افراد صبور باشیم. باید با اون‌ها طوری رفتار کنیم که عاشق جبهه بشن.»

(به نقل از هم‌رزم شهید، جعفر سبحانی)

بیشتر بخوانید: آب نبود، اما خدا بود

مقاومت در خیبر

نوروز ۱۳۶۳ امام پیام داد که در خیبر مقاومت کنید. بچه‌ها با چه شور و شوقی در خیبر مقاومت کردند. در یکی از پاتک‌ها دشمن تعداد زیادی توپ، خمپاره و ... به سر بچه‌ها ریخت.

عراق به نیروهایش گفت: «برین هیچ‌کس نمونده.»

ولی بچه‌ها در کانال حضور داشتند و عراق را شکست دادند.

(خاطره خودنوشت شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده