شهادت، انتظارش را میکشید
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید غلامحسین کردینسب» یکم اردیبهشت ۱۳۳۹ در شهرستان سمنان چشم به جهان گشود. پدرش علیاکبر، نگهبان بود و مادرش حلیمه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد. به عنوان پاسدار عازم جبهه شد. هشتم آذرماه ۱۳۶۰ در بستان بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش آن به شهادت رسید. مزار او در امامزاده یحیای زادگاهش واقع است.
مؤذن و مداح مسجد بود
دلم نمیآمد بیدارش کنم. خسته بود. دلم میخواست یک صبح جمعهای کمی بیشتر بخوابد. آقای ادب، امام جماعت مسجد میآمد پشت در و گفت: «به غلامحسین بگین بیاد بریم مسجد. همه منتظرن دعای ندبه رو با صدای او بخونن.»
مؤذن و مداح مسجد بود. اگر یک نوبت نمیرفت مسجد، میفرستادند دنبالش.
(به نقل از مادر شهید)
بیشتر بخوانید: مرا برای شهادتش آماده میکرد
دوست داشت اهل مطالعه شوم، مثل خودش
سپاه اغلب آماده باش بود و او یک روز در میان کشیک میایستاد. حتی بعد از ازدواجمان، در همین روزهای کم زندگی مشترک، خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. از بیست و چهار ساعتی که خانه بود، چند ساعت را مطالعه میکرد. من را هم صدا میزد و با هم میخواندیم؛ کتابهای شهید مطهری و غیره را. بعضی جاها را برایم توضیح میداد، دوست داشت اهل مطالعه شوم، مثل خودش.
(به نقل از همسر شهید)
با لباس سپاه دفنم کنید
مثل هر روز مسیر خانه را پیاده با لباس سپاه آمد سرِکار. کفشهای واکسزده و لباسهای تروتمیز و اتو کشیدهاش ابهتی به او داده بود. متوجه نگاه کردن من شد.
گفت: «باید ابهت سپاه رو نشون بدیم تا دشمن بدونه با چه کسی طرفه. راستی شما چرا نمیپوشین؟»
واقعیت این بود که خجالت میکشیدیم. علاقه زیادش باعث شد وصیت کند با همان لباس دفنش کنند.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، حسن ادب)
به من مییاد که شهید بشم؟
سر و صورتش را اصلاح کرده و دستهایش را هم حنا بسته بود. رو به فتحالله کرد و گفت: «به من مییاد شهید بشم؟»
حرفش را ادامه داد: «اما ته دلم شور میزنه واسهی خانمم. آخه دو سه ماه بیشتر نیست که اومده خونه من.»
(به نقل از همرزم شهید)
شهادت، انتظارش را میکشید
از پشت سر به آنها گفتم: «چه وقت نماز خوندنه؟ بلندشین، الانه که به خط برسیم.»
جوابی نشنیدم. غافل بودم از این که هر دو رسیده بودند به شهادت؛ چیزی که میخواستند.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، حسن ادب)
انتهای پیام/