علی مانند مولایش حسین (ع) به خاک سپرده شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید علیاکبر قلعهآقابابائی یکم فروردین ۱۳۳۷ در روستای قلعه آقابابا از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش رضاقلی و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. پنجم مرداد ۱۳۶۷ با سمت طراح و نقاش در اسلامآبادغرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به گردن، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای فردوسرضای شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
علی مانند مولایش حسین (ع) به خاک سپرده شد
از سپاه با هم دوست شدیم. ایشان از من قدیمیتر بود. مرحوم حاج آقا بندلیزاده هم واسطه خیر شد و ما شدیم همسر خواهر علیآقای عزیز و دوستی و آشنایی با برکتی بود. علیآقا سرمشق معنوی، دینی و عملی من و خیلی از رفقا بود؛ تا جایی که این دوستیها موجب گرایش جمع دوستان به رفتارهای الهی عمیقتر شده بود؛ مشاور اهل خانواده بود و محل رجوع ایشان. پیش از شهادت دوبار مجروح شد. یکبار صورت و فکش به شدت مجروح شد و بار دیگر دست ایشان؛ اما خیلی قسمت نشده بود در جبهه باهم باشیم.
در طرح لبیک، فرمانده گردان بود. پیش از عملیات مرصاد وارد گردان قمر بنیهاشم (ع) شد و با سمت فرمانده گروهان خدمت میکرد؛ اما فروتنی و خاکساری این مرد بزرگ او را از شهرت دور نگه میداشت. پس از آن به اتفاق فرمانده گردان قمر بنیهاشم و جانشین آن، شهید بابائی و جمعی از فرماندهان تیپ برای شناسایی شهرهای آزادشده عراق رفتیم و برگشتیم. چند روز نیز از شناسایی منطقه گذشته بود؛ مأموریت گردان به پایان رسید و بچهها سلاحهایشان را تحویل دادند و قرار شد به دامغان برگردیم. نیروهای ما شب را در مقر باختران خوابیدند. چون شب آخر بود بچهها تا دیروقت بیدار بودند و سپس به خوابی عمیق فرو رفتند. ناگهان یکی از طرف فرماندهی آمد و حاج رجب را صدا زد و رفتند. نیم ساعت نشده فرمانده گردان برگشت و دستور بیدارباش داد. اول بچهها فکر میکردند از شوخیهای شیرین خودمانی است و بیدار نمیشدند؛ اما خود فرمانده همه را بیدار کرد. سلاح آوردند. حاج آقا سید محمود ترابی و حاج آقا شیخ محمد ترابی هم بودند. آنها هم کمک کردند و بچهها را سریع تجهیز کردیم و حرکت کردیم.
اذان صبح شد. پس از نماز به طرف تنگه حسنآباد رفتیم. نزدیک تنگه چار زبر که رسیدیم، من و فرمانده رفتیم برای شناسایی. سپس دو گروهان تشکیل دادیم که فرمانده یکی از آنها على بود. گروهانها هدایت شدند به درون شیارها و سنگر گرفتند. یک گروهان سمت چپ و یکی هم سمت راست جاده مستقر شد. ما که بالای ارتفاع بودیم بهتر میدیدیم که دود و آتش انفجار فضا را پوشانده بود. هم موقعیت دشمن مناسبتر و هم آتش آنها بسیار شدید بود؛ و پس از یک و نیم کلیومتر پیشروی دستور توقف به نیروها داده شد. گروهان شهید بابائی جلوتر رفته بود؛ تا وقتی گردان قمر بنیهاشم دو سوی جاده مستقر بود، هیچ نیرویی از منافقین نتوانستند از تنگه عبور کنند؛ جز یک جیپ ۱۰۶ که هدف آرپیجی قرار گرفت. ساعت ده صبح دستور پیشروی به سمت دامنه کوه داده شد. گروهانه حرکت کردند؛ اما چون علی در قسمت جلو بود به همراه تعدادی که به ارتفاع نزدیک شده بودند، به شهادت رسیده بود.
گردان سیدالشهدای شاهرود آمد جای گردان ما؛ اما شهدا هنوز در منطقه مانده بودند. من قبل از شهادت علی، مجروح شده بودم، اما حالم خوب بود. خبر على را از فرمانده گروهان گرفتم؛ اول طفره رفت که من غافلگیر نشوم، اما سپس گفت که ایشان تیر خورده. پس از ماهها رویارویی با دشمن «نیم جانی داشت بر جانان فشاند!» و دست از همه دلبستگیها شست. پس از پاکسازی منطقه، جنازهها را انتقال دادند؛ اما چون چند روز زیر آفتاب و آتش مانده بودند و بوتههای اطراف آنها سوخته بود، بعضی از شهدا قابل شناسایی نبودند.
در سپاه دامغان رفتم سر جنازه علی، دود و غبار و سیاهی را از چهرهاش پاک کردم. آرامتر از همیشه خوابیده بود؛ آرامشش داشت به دلم چنگ میانداخت. قابل غسل و کفن نبود. مانند مولایش امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. علی رفت و یک دنیا مرام و مردانگی از میان ما رفت.
(به نقل از همرزم و شوهرخواهر شهید، قربانعلی مصباحفر)
بیشتر بخوانید: انگشتری که پس از شهادت به دست صاحبش رسید
امر به معروف و نهی از منکر
دانشجوها حال عجیبی داشتند. آمده بودند سر مزار علی فاتحه بخوانند. غریبه بودند. پرسیدم با شهید چگونه آشنا شدید؟ گفتند: «اصلا ما نمی دانستیم شهید شده. چند وقت پیش آمد و ما را راهنمایی کرد و درباره رعایت حجاب و مسائل دینی با ما سخن گفت و رفت. این اتفاق واقعی بود نه در عالم خواب! آرامش عجیبی داشت. وقتی درباره ایشان تحقیق کردیم گفتند: سال هاست شهید شده!»
(به نقل از برادر خوهر شهید)
بیشتر بخوانید: علیاکبر مصداق آیه قرآن بود
انتهای متن/