معلمی یعنی عشق، عشقی که در جبهه نمایان است
به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید نوروزعلی امیرفخریان دوم اسفند ۱۳۳۵ در روستای دروار از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش عباسعلی و مادرش صحبهخانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته دبیرفنی ساخت و اتومکانیک درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده دسته در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و کتف، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
لبخند مادرم از همه چیز برام مهمتره
تصمیم گرفت به رشته مکانیک برود. برای درس خواندن به تهران رفت. اتاقی را در بالای یک مغازه خیاطی اجاره کرد. درس میخواند و کار هم میکرد. تنها وسایل نوروزعلی کتابهایش بود. رفتم پیشش و چند روزی ماندم. موقع رفتن هدیهای را به من داد و گفت: «به مادرم بده و بگو قابل نداره!»
گفتم: «با پولهایی که مادرت میفرسته برای آشناها وسیله میخری و با پولی که خودت با کار کردن به دست میآری، برای مادرت هدیه میخری؟!»
گفت: «لبخند و خوشحالی مادرم از همه چیز مهمتره.»
(به نقل از دوست شهید، نعمت علینژاد)
بیشتر بخوانید: رستگاران واقعی جهادگرانی هستند که با نفس خود مبارزه میکنند
معلمی یعنی عشق، عشقی که در جبهه نمایان است
سال شصت و سه، با دیپلم اتومکانیک به استخدام آموزش و پرورش درآمد. گفتم: «معلمی و با بچههای مردم سر و کله زدن سخته؛ چطور قبول کردی؟»
گفت: «اگه سختیهای معلمی رو توی یک کلمه خلاصه کنیم به عشق میرسیم. اگه بخواهیم معنی عشق رو ببینیم باید بریم جبهه.»
گفتم: «نوروزعلی! میخوای بری توی جبهه درس بدی؟»
گفت: «میرم کردستان؛ هم میجنگم و هم به مردم مستضعف و جنگزده درس میدم.»
(به نقل از دوست شهید، محمدتقی امیرفخریان)
بیا برای خدا درس بخوانیم
با هم که حرف میزدیم، میگفت: «رفتن به مدرسه راهنمایی در شهر آرزوی منه.»
بهش گفتم: «تو افتخار مدرسهای، همیشه به سؤالهای آقا معلم جواب میدی؛ حتما میتونی بری.»
دستم را گرفت و گفت: «بیا قول بدیم و تلاش کنیم به شهر بریم و درس بخونیم و نیت ما این باشه که برای خدا درس بخونیم.»
هر دو قول دادیم. او به قول خود وفا کرد.
(به نقل از دوست شهید، محمود پاشایی)
انتهای متن/