ارتباط بین ورزش و دین در خاطرات معلم شهید «ابوالقاسم همتی»
به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید ابوالقاسم همتی بیست و پنجم مرداد ۱۳۴۴ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش عباسعلی، کارگری میکرد و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیتمعلم درس خواند. دبیر آموزش و پرورش بود. به عنوان بسیجی عازم جبهه شد. بیستم اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در امامزاده اشرف زادگاهش واقع است.
معلم پدر
بابا از اداره آمد. لباسهایش را در آورد و بلند گفت: «خانم! بیا برات بگم چقدر کارم راحت شده، الهی این بچه خیر ببینه!»
با خنده گفتم: «دیگه مشکل ندارین؟» مادر از اتاق بیرون آمد. سلام و علیک کرد و به بابا گفت: «ابوالقاسم که میگه هنوز چند جلسهای مونده.»
بابا خندید و گفت: «تا آخر کلاسهاش هستم. انگلیسی خوندن رو بهم یاد داد. نوشتههای روی بیشتر بستهها رو که توی اداره است میتونم بخونم، دیگه مشکل ندارم.»
مادر هم با افتخار گفت: «پسر منه دیگه. معلم خوبیه که تونسته به شما که تا ششم درس خوندی انگلیسی رو سریع یاد بده.»
(به نقل از خواهر شهید)
ارتباط بین ورزش و دین
دنبال چند تا حدیث گشتم، اما آخرش آن چیزی را که خودش پیدا کرده بود، بیشتر پسندیدم. پیشش رفتم. مشغول نوشتن پرچم بود. با دیدنم بلند شد. احوالپرسی کردیم. پرسیدم: «ابوالقاسم! داری چکار میکنی؟»
جواب داد: «برای یکی از شهدا پرچم مینویسم.»
گفتم: «من هم دنبال جمله «اللهم قو على خدمتک جوارحی» که خودت انتخاب کردی گشتم و پیدا کردم. بالای اسم تیم روی لباسهای ورزشی بنویس.
گفت: «حق با توست. باید بین ورزش و دین ارتباط ایجاد کنیم.»
(به نقل از دوست شهید)
او لبخند زد و من بیدار شدم
دسته گل را بهم داد و با من روبوسی کرد. پرسیدم: «کجا بودی مادرجان؟»
جواب داد: «مشهد، تازه اومدم.»
گفتم: «هر بار مییای پیش من میگی رفتی مشهد.»
او لبخند زد و من بیدار شدم.
(به نقل از مادر شهید)
ابوالقاسم واسه این دنیا نیست
بابا گفت: «اگه یک روز از خانواده ما کسی قرار باشه شهید بشه، اون ابوالقاسمه. این پسر مال این جا نیست، باید بره.»
(به نقل از خواهر شهید)
با قلم خودش دارم پارچه براش مینویسم
جلوی در بسیج، یکی از جوانها مشغول نوشتن پارچه بود. قلممو و بقیه وسایل ابوالقاسم کنارش بود. نوشته هنوز کامل نشده بود. گفتم: «ابوالقاسم جبهه است. تو برای کدوم شهید داری مینویسی؟»
سرش را بلند کرد و حرفی نزد. دوباره پرسیدم: «کی شهید شده؟»
جوان بسیجی گفت: «ابوالقاسم؛ با قلم خودش دارم پارچه براش مینویسم.»
(به نقل از دوست شهید)
انتهای متن/