دوشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۲۱
دوست شهید «محمدمهدی نجد» نقل می‌کند: «یادم است که در همان شب که فردایش به شهادت رسید نماز شب خواند و در حال مناجات با خدا بود. عشق به امام زمان عج داشت و همواره او را صدا می‌زد» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در سه بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

ی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدمهدی نجد بیست و ششم خرداد ۱۳۴۳ در روستای مهماندوست از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش مسلم (فوت ۱۳۵۹) و مادرش فاطمه (فوت ۱۳۶۰) نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم فروردین ۱۳۶۳ در پیرانشهر دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

 

خدمت به مردم؛ کاری که ثوابش قابل وصف نیست

خدا رحمت کند شهید نجد را! آن زمان من بنا بودم؛ ایشان هم پیش من کار می‌کرد. بچه ساده و مخلصی بود. دربند پول نبود. آن موقع کارگر مزدش سیصد تومان بود. من به او می‌گفتم: «صد تومان بیشتر به شما نمی‌دهم.» می‌گفت: «من پول نمی‌خوام! پدرم دارد.» همین مبلغی هم که از من می‌گرفت می‌رفت برای بچه‌ها لباس و توپ می‌خرید.

پدرش می‌خواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش می‌گفت: «من خانه نمی‌خوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت‌تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.» پدرش به او می‌گفت: «پسرجان! امروز کی یک عدد نان مجانی به تو می‌ده؟» ولی شهید می‌گفت: «همان خدایی که من را آفریده روزی من را هم می‌دهد.»

(به نقل از دوست شهید، علی‌محمد امین‌زاده)

بیشتر بخوانید: این یادت باشه تو جنگ من از همه زرنگ‌ترم

همواره نام امام زمان (عج) بر لبانش جاری بود

در دوران آموزشی یک‌بار برای رزم شبانه به منطقه طزره رفتیم. هر چه تلاش می‌کردم به او برسم نمی‌رسیدم. به او گفتم: «آهسته تر برو تا به تو برسم.»

جواب داد: «سریع بیا دشمن در کمین است!» گفتم: «کو دشمن؟»

گفت: «درست است که رزم شبانه است ولی مثل منطقه جبهه باید عمل کنیم و جدی بگیریم.»

من از او درس ایستادگی، مقاومت و مردانگی آموختم. یادم است که در همان شب که فردایش به شهادت رسید نماز شب خواند و در حال مناجات با خدا بود. عشق به امام زمان عج داشت و همواره او را صدا می‌زد: «بیا بیا که سوختم ز عشق روی ماه تو/ تمام عمر دوختم، دو چشم خود به راه تو.»

(به نقل از دوست شهید، اصغر عاقلی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده