نوازشگران جان (دفتر چهارم) داستان های ایثار و شهادت
شک برانگیز
تازه نماز مغربم را سلام داده بودم و مشغول ذکر بودم که رمضانعلی آرام ، در کنارم ، کمی جا به جا شد و با آرنج به پهلویم زد و گفت : آقا حجت ! می شه از تو یه سوال بپرسم ؟ در حالی که ، نگاهش می کردم ، گفتم : ای بابا رمضانعلی جان ! شما اختیار دارید یک سوال چیه ، صد تا بپرس . خندید و گفت : نه همین یک سوال را جواب بدهی ، کافیه . دوباره نگاهش کردم . در نگاهش چیزی بود . شک برانگیز . با خودگفتم نکند نماز مغربم را اشتباه خوانده باشم و ...
در همین فکر بودم که گفت : برای نماز وضو گرفتی ؟ گفتم : البته مگه می شه بدون وضو نماز بخوانم ! گفت : یه مقدار فکر کن ببین وضو گرفتی ، یا نه . دستم را روی صورتم کشیدم و گفتم : ببین صورتم هنوز خیس است . گفت : مطمئنی ؟ گفتم : نه ، تو با این حرفهات منو به شک انداختی . پاشم برم ، وضو بگیرم .
از اتاق خارج شدم . و رفتم کنار حوض حیاط و شیر آب را باز کردم و با دقت هر چه تمام تر ، وضو گرفتم و بعد هم به اتاق برگشتم . سر سجاده ایستادم مشغول اذان گفتن شدم که ؛ یک دفعه رمضانعلی گفت : حجت ! وضو گرفتی ؟ گفتم : خوب ، آره مگر ندیدی ؟ گفت : با چی وضو گرفتی ؟ گفتم : با آب . گفت : با آب یا با آب انار . گفتم : این چه حرفیه ؟ آب انار که ؛ مضاف است نمی شود با آن وضو گرفت .
در حالی که ؛ به شدت می خندید ، گفت : تو با آب انار وضوگرفتی . از تعجب ، چشمهایم گرد شده بود . گفتم رمضانعلی ! من با آب وضو گرفتم . با آب . در حالی که ؛ بر شدت خنده اش افزوده شده بود ، گفت : حجت ! توا سم این روستا را می دانی چیست ؟ گفتم : خوب آره روستای انار . گفت: مگه تو با آب این روستا وضو نگرفتی ؟ گفتم : بله دو بار گفت : خوب ، حالا دیدی تو با آب انار وضو گرفتی . من تازه متوجه منظورش شده بودم با او شروع به خندیدن کردم .[1]
[1] - راوی : حجت الله خدابنده لو داماد شهید رمضانعلی قصاب زاده ، بازنویس : ربابه خطیبی فر
*********************************
مشخصات کتاب نوازشگران جان (دفتر چهارم)