از خاکریز جبهه تا پای مراقبت؛ حکایت زنی که ستون خانواده جانباز شد
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانبازان، روایتگران صبور روزهای پرشور دفاع مقدساند؛ مردانی که جان در کف نهادند تا امروز ایران، سرافراز و آزاد بماند. در هر زخمشان، داستانی نهفته است از ایثار، و در هر نگاهشان، نوری از امید و وفاداری به میهن میدرخشد. گفتوگو با این عزیزان، نه صرفاً مرور خاطراتی از گذشته، که درسهایی زنده از پایداری، ایمان و انسانیت است.
در این گفتوگوی صمیمانه با جانباز ۷۰ درصد صفرعلی چگینی، از اهالی روستای نیاق در استان قزوین، همراه میشویم تا با بخشی از رنجها، ایثارها و لحظههای تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس و پس از آن آشنا شویم. ایشان که در عملیات والفجر ۱۰ به شدت مجروح شدند و ۹ بار تحت عمل جراحی قرار گرفتند، امروز از صبر، تحمل و حمایت همسر فداکارشان، از سختیهای بازگشت به زندگی عادی، و از نگاه جامعه به جانبازان سخن میگویند. گفتوگویی که در کنار تلخیها، پر است از لبخند، شکرگزاری و نوری از امید که از دل ایمان برمیخیزد. با هم پای درد دلهای این جانباز سرافراز مینشینیم.
نوید شاهد قزوین: لطفاً خودتان را معرفی کنید.
جانباز ۷۰ درصد چگینی: اول مرداد سال ۱۳۳۹ در روستای نیاق به دنیا آمد، پدرم کشاورز و مادر خانهدار و وضعیت مالی خانوادهام متوسط بود. فرزند اول بودم و در سن ۱۳ سالگی مادرم را از دست دادم. تحصیلاتم را تا پنجم ابتدایی در روستای نیاق خواندم. بعد از آن، در تهران مشغول کار شدم و تا سوم راهنمایی ادامه تحصیل دادم. البته بعد از جانبازی، در مدرسه ایثارگران ادامه تحصیل دادم.
نوید شاهد قزوین: در کدام عملیاتها حضور داشتید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: نخستین عملیاتم، گرفتن یک ارتفاع خاص بود که عراقیها در آن ارتفاع، دیدهبانی میکردند و همچنین عملیاتهای فتحالمبین، محرم و والفجر ۱۰ بود.
نوید شاهد قزوین: چند بار مجروح شدید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: یک بار موج انفجار من را گرفت. البته خیلی اثر جدی نداشت. مجروحیت بعدیام در عملیات والفجر ۱۰ بود. در این عملیات به ما گفتند آماده شید جلو بریم، سنگر بکنیم تا دشمن پاتک نزند. همینطور که به ستون جلو میرفتیم، یک هلیکوپتر عراقی از پشت تپه بلند شد، فقط یکی بود. یک راکت زد انگار مستقیم من را هدف گرفته بود. پشت سر من یکی از بچههای آبیک، امدادگر بود، من را هل داد و گفت بخواب چگینی! موج انفجار من را گرفت و به سمت بالا پرت شدم.
نوید شاهد قزوین: همان لحظه متوجه شدت جراحت شدید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: خیر. فکر میکردم حالم خوبه. موقعی که خواستم بلند شم، دیدم پام کار نمیکنه. دردم نمیآمد، نتونستم تکون بخورم. امدادگر آمد، با چفیه باندپیچی کرد، اما فایده نداشت. ترکش به باسنم خورده بود و مفصل لگنم رو خرد کرده بود. یکی از ترکشها رودهم را پاره کرده بود و به پوست شکمم چسبیده بود. بعداً دکتر گفت با این زخم اگه ورزشکار نبودی زنده نمیموندی، من فقط کوهنوردی میکردم.
نوید شاهد قزوین: چطور به پشت جبهه منتقل شدید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: با پتو داخل سنگر آوردن. دو تا از رزمندههای شریفآباد کمکم کردند. بعد با قاطر پایین منتقل شدم، از راههای مینگذاری شده که خیلی سخت و خطرناک بود. درد زیادی کشیدم. شب کنار قایقها ماندیم. دکترها آنجا بودند. یکی از دکترها گفت: «چطور با این زخم زنده موندی؟» منم گفتم ما هر هفته کوه میرفتیم. با قایق من را عقب و به بیمارستان شهید قدوسی اصفهان بردند، عمل جراحی کردند و تحت مداوا قرار گرفتم.
نوید شاهد قزوین: وضعیت درمان در بیمارستان چطور بود؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: شبی که به بیمارستان رسیدیم یک دکتر به نام «نورمحمدی» کشیک بود، اما دکتر خوبی نبود. همسرم خبر نداشت که من مجروح شدم. فقط به داییام و باجناقم خبر داده بودند. آنها هم به اصفهان آمده بودند. حدود شش ماه به پشت خوابیده بودم. دکتر نورمحمدی به من توجه نمیکرد و با ایشان مشکل داشتم تا اینکه پدرم با یک دکتر دیگر که خوشاخلاق و رزمنده بود صحبت کرد و ایشان عمل را انجام دادند.
نوید شاهد قزوین: چند بار عمل جراحی انجام دادید؟ و دکتر چه نظراتی داشت؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: ۹ بار عمل جراحی شدم، ۶ بار پا و ۳ بار شکمم را عمل کردند. دکتر گفت لگنم خرد شده و مفصل را دیگه نگه نمیدارد. مفصل را درآوردند، استخوان را تراشیدند و با پیچ بستند به لگن تا جوش بخورد. کمکم شروع کردم به تمرین نشستن و با عصا راه رفتن.
نوید شاهد قزوین: در دوران نقاهت چه کسی پرستارتون بود؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: بعد از بیمارستان، آقای رجبی از طرف بنیاد شهید به خانهام میآمد و تزریقات انجام میداد و پانسمانها را تعویض میکرد. بقیه کارها به عهده همسرم بود.
نوید شاهد قزوین: روحیهتون چطور بود؟ بعد از بهبودی، دوباره جبهه برگشتید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: خوب بود، بد نبود. نه، بعد از بهبودی نرفتم.
نوید شاهد قزوین: بعد از جنگ، زندگیتون چطور گذشت؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: خیلی سخت بود. واقعاً روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم. بچهها کوچک بودند، ناآرام و پرنیاز و از طرفی هم من که با وضعیت مجروحیتم، نیاز به مراقبت و رسیدگی داشتم. سختی زندگی کاملاً روی دوش همسرم افتاد. بیشتر وقتها من در بیمارستان یا در بستر بیماری بودم. خیلی از مسئولیتها، چه در خانه و چه بیرون، همه به گردن همسرم بود.
همسرم کنار مراقبت و مداوای من، باید نقش پدر و مادر را برای بچهها ایفا میکرد. با همه خستگیها، با همه فشارهای روحی و جسمی، خم به ابرو نیاورد. شبهایی بود که تا صبح بیدار میماند برای پانسمان زخمهایم یا رسیدگی به حالم، و صبح زود باید بیدار میشد تا به کارهای خانه و بچهها برسد. صبر همسرم واقعاً مثالزدنی بود. خیلی اذیتش کردم، نه از روی عمد، بلکه از شدت درد و فشارهای روحی، اما همسرم همیشه با محبت، با آرامش، همه را تحمل میکرد. گاهی که به گذشته فکر میکنم، میبینم اگر همسرم نبود، من شاید هیچوقت نمیتونستم از پس این مسیر سخت بر بیام. واقعاً پشتِ مردِ جانباز، یک زنِ مقاوم و فداکار ایستاده است.
همسرم نه فقط در نقش یک همسر، بلکه در نقش یک قهرمان واقعی، سالها از خودش گذشت تا زندگی ما از هم نپاشد. من همیشه مدیونشم، و از خدا میخواهم که در دنیا و آخرت، به بهترین پاداشها برساند، چون واقعاً برای من همسنگر بود؛ یک همسنگر بیادعا.
نوید شاهد قزوین: بعد از جنگ شاغل بودید؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: بله. یک مدت تیراندازی میرفتم. وقتی بنیاد جانبازان از بنیاد شهید جدا شد، حدود ۱۰-۱۲ سال بنیاد جانبازان بودم. صبحها ساعت ۹ تا ۲ ظهر آنجا بودم. بعد از ادغام دوباره بنیاد شهید و امور ایثارگران رفتم. اکنون بازنشسته هستم.
نوید شاهد قزوین: امروز نگاه مردم به جانبازها چطور است؟
جانباز ۷۰ درصد چگینی: اکنون متأسفانه خیلیها بد نگاه میکنند. میگویند هر چی هست میدن به جانبازها و خانواده شهدا، انگار که ما یک زندگی خاص یا راحتی عجیب داریم! ولی واقعیت اینه که هیچکس از درد و رنجی که ما کشیدیم خبر ندارد. کسی نمیداند شبهایی که با درد بیدار میشویم یا سالهایی که با دلتنگی عزیزمان گذراندیم، چطور بوده. فقط ظاهر را میبینند، قضاوت میکنند.
اما ما یاد گرفتیم دلمان را به این حرفا خوش نکنیم. از یک گوش میگیریم، از اون یکی در میکنیم! اگر بخواهیم به هر نیش و کنایهای دل بدهیم، نه دیگر از اون صبری که خدا به ما داده چیزی میماند، نه از آرامشی که با سختیها به دست آوردیم. این مسیر را به خاطر رضای خدا و دفاع از کشور و مردم رفتیم، نه برای اینکه امروز کسی از ما تعریف کند یا امتیازی بدهد.
هر چی داریم، با افتخار داریم؛ چه زخم، چه داغ، چه سختی. مهم اینه که وجدانمان راحت و سرمون پیش خدا بالاست. حرف مردم؟ همیشه بوده، هست، خواهد بود. مهم این است که ما بدانیم کی بودیم، چی دادیم و چرا دادیم.
نوید شاهد قزوین: صحبت پایانی دارید، لطفاً یک دعا بفرمایید.
جانباز ۷۰ درصد چگینی: پروردگارا، به حق خون پاک شهدا، همه رزمندگان اسلام، جانبازان، آزادگان، خانوادههای شهدا و همه کسانی که دل در گرو دین و میهن دارند را همیشه سلامت، ثابتقدم و سربلند نگهدار. سایه جمهوری اسلامی ایران رو بر سر این ملت مستدام بدار، و دشمنان این ملت و کشور را مأیوس و ذلیل بگردان؛ و در آخرت، وقتی پرونده زندگیمان را ورق میزنند، شهدا و امام دست ما را بگیرند و شفاعت کنند، که پیش آنها رو سیاه نباشیم خدایا، عاقبت همه را ختم به خیر کن و ما را از یاوران حقیقی حق و حقیقت قرار بده.