نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / رضا همتی / متن / خاطره / خاطرات

این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

در خواب تیر خوردن شهید را دیدم

تمام تنم خیس عرق شده بود. مادر بلند شد و لیوان آبی به دستم داد و گفت: «آروم باش! خواب دیدی؟» گفتم: «رضا شهید شده. دیدم تیری بهش خورد و افتاد.» دوباره خوابیدم اما احساس کردم برای رضا اتفاقی افتاده است. چند روز بعد پیکرش را آوردند.

 

پیکرش به من لبخند زد

آخرین بار برای خداحافظی با رضا به امامزاده اشرف رفتم. او را زمین گذاشتند. بالای سرش نشستم. رضا به من لبخند زد. به خوبی آن را احساس کردم. کفنش را کنار زدم. لباس به تن داشت. آهسته گفتم: «رضا! تیر به کجای بدنت خورده و مجروح شدی؟» او را بردند و من برای بدرقه‌اش همراه جمعیت رفتم.

 

 

در خواب به یقین رسیدم که شهید زنده است

بیشتر اوقات با خودم کلنجار می‌رفتم که اینها حرف‌هایی است که برای دلگرمی ما زده می‌شود. گاهی وقت‌ها راضی می‌شدم که او پیش‌مان است. چند ساعت بعد با خودم می‌گفتم: «بابا شهید شد و رفت؛ خودت رو با این چیزها گول نزن!» پیشم آمد و گفت: «خیلی بزرگ شدی بابا جان. دعا می‌کنم آدم مفیدی برای مردم و جامعه بشی.» صبح که از خواب بلند شدم، با خودم گفتم: «راضی شدی؟ بابا آمد و متوجه شدی شهید زنده است!»

(به نقل از دختر شهید)

دعای نیازمندان، هدیه‌ای برای شماست

با شنیدن خبر گفت: «چیزی که اسلام منع کرده را انجام نده و هر چیزی رو که نمی‌دونی از کجا اومده، نخور. تأثیر داره.» وقتی دخترمان به دنیا آمد، او نبود. بعد چند روز آمد. بچه را بغل کرد و گفت: «خدا کنه قدمش مبارک باشه!» گفتم: «اسمش رو چی بگذاریم؟»

گفت: «اسم اولین زنی که شهید شده، سمیه.» گفتم: «چی کادوی ما دو تاست؟» به حیاط اشاره کرد. صدای گوسفندی که بلند شد، گفت: «این رو قربانی می‌کنم و به مادرم می‌دم تا بين آدم‌هایی که نیازمندن تقسیم کنه. دعای اون‌ها کادوی شماست.»

(به نقل از همسر شهید)