نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / جلال کاوند / متن / خاطره / یک باره دلم هوای بوسه های بابا را می‌کند

 رضا کاوند فرزند فرمانده شهید جلال کاوند در خصوص خاطرات خود از زمان شهادت و تشییع پیکر مطهر پدرش می گوید: 

لباس سبز سپاهی به تنم کرده‌اند. یک پرچم یاحسین هم در دستم دارم. پیکر بی جان بابا روی دست مردم است. جلوتر از بقیه مردم راه می‌روم. می‌ترسم. همه چیز وحشتناک است. نمی‌توانم باور کنم بابا درون این صندوقی‌ست که مردم بالای سرشان گرفته‌اند. بیش‌تر از اینکه برای بابا گریه کنم از ترس گریه‌ام می‌گیرد. مردم گوشه‌ای از قبرستان جمع می‌شوند برای خواندن نماز بر بدن بابا.
نمی‌دانم چه کسی بود که دستم را گرفت و من را بالای سر یک قبر خالی برد. عمیق بود و وحشتناک. نمی‌خواستم بابایم را آنجا بگذارند. گریه و خواهش می‌کردم بابا را خاک نکنند.
پیکر بابا را آوردند پرچمی که روی تابوت کشیده شده بود کنار زدند. از ترس تمام بدنم می‌لرزد بیشتر برای بابا می‌ترسم. التماس می‌کنم و داد می‌زنم، بابا را خاک نکنید. یک نفر دستم را می‌گیرد بغلم می‌کند و می‌خواهد مرا از کنار قبر و تابوت دور کند. صدای یکی دیگر را شنیدم که گفت بگذار برای آخرین بار بابایش را ببیند. آن آقا همان طور که  بغلم کرده بود و مرا می‌برد جوابش را آرام داد، طوری که فقط من شنیدم." آخه جنازه بی سر رو بگذارم ببینه؟"
یک باره دلم هوای بوسه های بابا را می‌کند، هوای بازی همراه با بابا.