نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حجت گلستانی / متن / خاطره / خاطرات

خاطرات خانم ربابه آتش رزمي، مادر شهيد

در جمع شهیدان محله
با عرض سلام خدمت حضرت آیت ا... خامنه ای رهبر انقلاب و روح پرفتوح بنیانگذار انقلاب امام خمینی(ره) و سلام به روح پرفتوح فرزندانش و با آرزوی نابودی پرچم کفر و سربلندی پرچم اسلام. اینجانب مادر شهید حجت گلستانه هستم. در رابطه با خاطرات من از آقا حجت ده روز بود که به دنیا آمده بود. در خواب دیدم یک پیشانی بند سبز به پیشانی حجت بسته اند و به آسمان رفت و دیدم که او سر جایش نیست. صبح خوابم را تعریف کردم و گفتند انشاءا... که خیر باشد و زمانی که آقاحجت به سن19 سالگی رسید و به دبیرستان می رفت، وقتی از مدرسه می آمد، می دیدم کتابهایش در خانه است ولی خودش پیدا نیست و من نیز خبر نداشتم که با پدرش به علیه رژیم طاغوت فعالیت می کنند و بعد از پیروزی انقلاب آقا حجت به من گفت که مادر من به سپاه خواهم رفت و در ابتدای جنگ او با اولین گروه اعزامی از ارومیه به منطقه آبادان اعزام شدند و به عید ده روز مانده ایشان به خانه آمد شب هنگام همرزمانش نیز به خانه ما آمدند. شنیدیم که می گفتند از یک گروه صد نفری فقط30 نفر بازگشته اند و من بسیار ناراحت شدم و گفتم که شما آمدی، من خوشحال شدم. ولی خانواده آن شهیدان چطور؟گفت نه اینطور نیست شهادت نصیب من نشد و من لایق نبودم و وقتی باز به جبهه می خواست برود گفت برادرم محمد را جای من در سنگر جبهه بگذار و پدرم نیز که اکنون اسلحه به دست گرفته، نگذارد اسلحه ما از دستمان بیفتد. در حجاب و تربیت خواهرانم کوشا باش و آنها را به کلاس قرآن بفرست. بسیار متدین و اخلاقش طوری بود که می گفت من شماها را باید روی دوشم به مکه ببرم تا زحمات شما را جبران کنم و یا در این راه شهید شَوَم. خلاصه بعد از دو ماه فعالیت در ارومیه باز قبل از شهادت من در خواب دیدم عکس آقای امام خمینی رحمت ا... آرام آرام آمد و به مانند پرنده ای به آسمان پر کشید. صبح نیز من به تشییع پیکر تعدادی از شهدای محله مان که پنج نفر بودند رفته بودم و بعدازظهر آن روز که قرار بود آقاحجت به خانه بازگردد. در هنگام نماز مغرب دیدم که یکی از مادران همین شهدا در مقابل ما ایستاده من نیز خوابم را برای او تعریف کردم. در همین حین من صدای گلوله ای از خیابان شنیدیم و در دلم افتاد که حجت به شهادت رسیده. فردای آن روز ظهر به ما خبر دادند که آقا حجت به همراه35 نفر از همرزمانش در منطقه دارلک شربت شهادت نوشیدند. چون با من مادر عهد و پیمان بسته بود من اصلاً ناراحتی و گریه زاری نکردم، اکنون نیز آقامحمد جای برادرش را گرفته و یک سرهنگ نظامی می باشد و می گوید نباید سنگر را خالی گذاشت تا منافقین بر ما پیروز شوند. آقا حجت هیچ وقت بدون وضو غذا نمی خورد و تمامی اعضای فامیل و همسایگان رضایت خاطر داشتند.
من هر چقدر از خاطراتش بگویم باز کم است و پایان پذیر نیست. خداوند روح تمامی شهیدان را شاد گرداند و شما را نیز سلامت گرداند، من نیز می گویم او را در راه دین و اسلام داده ام و آرزو داشتم که هفت پسر داشتم و همه آنها در راه اسلام به شهادت می رسیدند. با آرزوی پیروزی رزمندگان اسلام شما را به خدا می سپارم.