نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / علی شیر ویسی / متن / خاطره / شهید علی شیر ویسی
دلنوشته در وصف دانش آموز شهید علی شیر ویسی

در روستای آبزا بخش چوار شهر ایلام چادری خیس باران های سیل آسای زمستان به چشم می خورد آنجا مأوای خانواده توست.در کنار خواهرت و در میان زمین های شخم زده حاشیه دهکده قدم می زنی ناگهان آنچه را که به تو الهام شده است بر زبان می آوری:
- خواهر! من به زودی به سرزمینی دیگر خواهم رفت و تو در این سفر تا میانه راه مرا بدرقه می کنی. خواهر من شهید می شوم،من شهید می شوم.
 
و خواهر با دلشوره شگفت می گوید:
- شوخی می کنی بردار: تازه اگر هم این گفته توصحت داشته باشد، من ترا تنها نمی گذارم و من هم با تو همسفر خواهم شد تا آخر دینا، تا بهشت.
 
در این هنگام صدای غرش هواپیماهای دشمن فضای دشت را پر می کند و تو با لبخندی ملیح رد میگ های بعثی را در آسمان تعقیب می کنی.در یک لحظه ناباور بمب های خوشه ای اطراف چادر شما را با خاک و خون یکسان می کنند مادر و خواهر گوشه ای افتاده اند. با شتاب به سمت آنها شروع به دویدن می کنی اما خلبان های ناجوانمرد ترا به رگبار مسلسل هایشان نشانه می گیرند و کمی بعد در چند قدمی خواهرت نقش زمین می شوی!
 
لحظاتی بعد سکوتی سنگین بر دشت حکمفرما می شود و تنها سخن تو در ذهن خواهر طنین می اندازد:
«خواهر من به زودی شهید می شوم» و خواهر با زخم های فراوان در بدم می نالد و می گوید: علی جان برخیز مسجد امام حسن (ع) یک مؤذن کم دارد.