نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / ابوالفضل یزدانی کمرودی / متن / خاطره / خاطره

پیش بینی شهید یزدانی قبل از عملیات کربلای شش
توی روستا رسم شده بود به دیدن افرادی مثل او بروند. چهره‌اش درهم بود. به او گفتم: «همه وقتی از منطقه برای مرخصی می‌آیند خوشحالن، اما تو ناراحتی.»

سرش را کمی نزدیک گوشم آورد و گفت: «دشمن خیلی به ما نزدیکه. این دفعه توی تپه کله‌قندی عملیات داریم. ان‌شاءالله تار و مارشون می‌کنیم اما من دیگه برنمی‌گردم.» کمی مکث کرد و ادامه داد: «شاید جنازه‌ام هم برنگرده، اما به مادرم چیزی نگین.» چشمانم پر از اشک شد و گفتم: «چشم!»
(به نقل از دوست شهید، علی‌اصغر محمدنژاد)

 

پس‌انداز برای جبهه!
بهش گفتم: «این همه رفتی کار کردی، پول‌هات چی شد؟ پس‌انداز کردی؟» آمد کنارم نشست. جواب داد: «دوست نداشتم کسی بدونه، اما می‌دونم دلت شور می‌زنه. پانصد تومن جمع کرده بودم که فرستادم جبهه.» سکوت کردم و به خاطر داشتن چنین فرزندی به خودم بالیدم.
(به نقل از مادر شهید)