نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حسین یغمائیان / متن / خاطره / خاطره

این سفر، بوی شهادت می‌ده
در نامه‌ای که فرستاد، نوشته‌بود: «این سفر بوی شهادت می‌ده. من دیگه بر نمی‌گردم. از طرف من از همه حلالیت بطلبید!»
(به نقل از خواهر شهید)

 

امشب، شب آخر ماست
یکی از دوستانش تعریف کرد: «آن روز وارد چادر شدم. جعبه‌ای شیرینی را به طرفم گرفت. در حالی‌که یکی از آن‌ها رو برمی‌داشتم، سرم رو بالا آوردم و گفتم: «بابت چیه؟» حسین لبخندی زد و گفت: «همین طوری خریدم که بخوریم» گفتم: «نه بابا، تو که از این ولخرجی‌ها نمی‌کردی!» سرش رو پایین انداخت.
لحظه‌ای سکوت کرد و گفت: «اگه خدا بخواد، امشب شب آخر ماست!»
فردای آن روز در عملیات، پای حسین روی مین رفت و به شهادت رسید.
(به نقل از مادر شهید)

 

دقایقی قبل از شهادت
یکی از دوستانش می‌گفت: «شب حمله، کیسه‌های حنا پخش شد. همه خوشحال بودند. حسین هم حنا به دستش گذاشت. صورتش نورانی شده‌بود.
چشمانش می‌درخشید. خط‌شکن بود. ساعتی بعد، مین زیر پایش منفجر شد. وقتی به او رسیدم کوله پشتی‌اش داشت می‌سوخت. خونریزی‌اش زیاد و پایش هم قطع شده‌بود. دقایقی بعد به شهادت رسید.
(به نقل از خواهر شهید)

 

این عملیات، بوی خون و شهادت می‌دهد
نامه‌اش به دستم رسید. خوشحال شدم، آن را بوسیدم و باز کردم. نوشته بود: «این عملیات که در پیش داریم، بوی خون و شهادت می‌دهد. اگه شهید شدم برایم گریه و زاری نکن، بلکه از حضرت زینب (س) الگو بگیر!» با دیدن این جملات مات و مبهوت ماندم.
چند روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
(به نقل از همسر شهید)