نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / سیدرضا ترابی / متن / خاطره / خاطره

چادر احرام، کفنش شد  

تیری مستقیم به قلبش خورده و از پشتش بیرون آمده‌بود. دستم را زیر سرش بردم؛ بلند کردم و بوسیدم. انگار همین حالا جان داده‌است، کاملاً تازه‌ بود. با چادر احرام و برد یمانی کفنش کردم و به خاک سپردم. بعد از او برادرانش را به جبهه فرستادم.

(به نقل از مادر شهید)

 

 

غسل شهادت در هوای سرد

 

با سیدرضا عضو نیروهای عملیات‌های نامنظم بودیم. روز قبل از عملیات پاکسازی جاده سردشت-بانه در آسایشگاه انبار تنباکو در بانه توقف داشتیم.

ساعت هشت شب اعلام کردند: «بخوابین ساعت دوازده باید بریم عملیات.»

هوا بسیار سرد بود. ساعت هشت شب خوابیدیم و ساعت ده بیدار شدم و به داخل حیاط رفتم. سیدرضا مشغول شکستن یخ‌های روی آب حوض بزرگ وسط حیاط بود. در آن هوای سرد وارد آب شد و غسل شهادت کرد و بیرون آمد.

غیرت من هم گل کرد و به داخل آب رفتم و غسل شهادت کردم. سردی آب، استخوان‌ سوز بود. ساعت دوازده با مجموعه نیروهایی که بودیم به محل، اعزام و وارد عملیات شدیم. سیدرضا در همین عملیات به شهادت رسید.

(به نقل از هم‌رزم شهید، محمدمهدی هراتیان)

 

 

بسیج، مرکز قلب تپنده‌اش بود

سیدرضا بسیجی پر شوری بود که دلش می‌تپید برای رهبر. بسیج، مرکز قلب تپنده‌اش بود. باید هر طور بود چراغ پایگاه پر نورتر از همیشه می‌ماند.

جنگ بود و هر پایگاهی توسط اعضا پایگاه اداره می‌شد؛ با کمک نیروهای مردمی و جوانان بسیجی آن پایگاه. سیدرضا هم باید کاری می‌کرد. هر روز بعد از ظهر تخم‌ مرغ، خیارشور و گوجه می‌خرید و به خانه‌مان می‌آمد. در فرصتی که من تخم مرغ‌ها را می‌پختم و خیارشور و گوجه را آماده می‌کردم،

سیدرضا نان می‌خرید. وسایل ساندویچ که آماده می‌شد با خیال راحت می‌رفت.

فردای آن روز تازه کار او در مدرسه شروع می‌شد؛ با فروش ساندویچ‌های تخم مرغ، هر چه به دست می‌آورد، تمام پول آن را در بسیج هزینه می‌کرد.

تمام این مدت کار من و سیدرضا همین بود.

(به نقل از خواهر شهید)

 

مسجد، دروازه عبور ره گم کردگان به وادی عاشقان

مسجد ملا، مسجدی قدیمی در نزدیکی خانه سیدرضا بود. شب‌هایی که او به همراه دوستانش به نگهبانی کوچه‌ها می‌رفتند، چراغ این مسجد مهربانانه دعوت‌شان می‌کرد برای لختی استراحت و مناجات و نماز. شاید به بهانه سیدرضا و دوستانش، تنهایی مسجد ملا برای همیشه پایان می‌یافت و بلندگوی مسجد، حنجره‌ای می‌شد برای بیداری دل‌های خواب‌زده اهل محل. 

سیدرضا پس از هر نگهبانی، با بلندگوی مسجد ملا اذان می‌گفت و بعد از شروع جنگ، جلسات آموزش نظامی در این مسجد برگزار می‌شد و مسجد ملا دروازه عبور ره گم کردگان کوی دوست شد به وادی عاشقان.

(به نقل از خواهر شهید)