نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / سیدحسن طاهری / متن / خاطره / خاطرات

برای مراسم ختمش نوحه خواند

اولین بار بود که به جبهه اعزام شده بودم. محل خوابم در چادر جوری بود که من وسط بودم و سید حسن طاهری سمت راست و حمید قدس سمت چپ. غالباً تا صبح می خوابیدیم و موقع نماز صبح که بیدار می شدم بچه ها را می دیدم که از خواب بیدار شده و در حال راز ونیاز هستند. تصور من این بود که با صدای اذان صبح همه از خواب بیدار شده اند.

نیمه شبی از خواب پریدم و سرم را داخل چادر چرخاندم و دیدم کسی نخوابیده است. با چراغ قوه کوچک خودم به ساعت مچی نگاه کردم عقربه های آن 2 نیمه شب را نشان می داد. نور کمرنگ فانوس چادر به صورت یک نفر خورد که در حال نماز بود. جلوتر رفتم و دیدم حمید قدس در حال قنوت است.

فکر کردم صبح شده و در نماز صبح می خواند. هرچه صبر کردم تا از او سوال کنم، دیدم قنوتش تمام شدنی نیست.

از چادر به بیرون آمدم که صدای دعا، قرآن، ناله و گریه همراه با نوحه خواندنی سید حسن به گوشم رسید. جلوتر رفتم و چاله قبری دیدم که بچه ها داخل آن رفته و دعا و نماز می خوانند. صدای گرم و حزین سید حسن اشک خیلی ها را درآورده بود:

«من عاشق و دیوانه ام / ای حسین جانم! ای حسین جانم!»

بالاخره سید حسن شهید شد و در مراسم ختمش شرکت کردم، صدایش در مجلس پخش می شد:

«من عاشق و دیوانه ام / ای حسین جانم! ای حسین جانم!»

(به نقل از همرزم شهید، دکتر احسان نصیری)


از درس فرار نکردیم

در جبهه هم به فکر درس دانش آموزان بود. برای بچه ها کلاس می گذاشت. و در درس هایی که ضعیف بودند کمکشان می کرد. خودش را به زحمت می انداخت و از کوچکترین فرصت بیشترین استفاده را می برد. تأکید می کرد:«حالا که ما از درس و بحث و زندگی جدا شدیم، نباید خدای نخواسته تصور شود که از درس فرار کردیم.»

(به نقل از همرزم شهید، حمیدرضا سلمانی حقیقی)


منبع:کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشرزمزم هدایت