نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / ناصر پنجستونی / متن / خاطره / شهيد ناصر پنجستوني
بسم الله الرحمن الرحيم
 تمام زندگي ام را فداي امام مي كنم
 بله اين كلامي است از شهيد بزرگوار ناصر پنجستوني ، تازه يك سال بود كه از جبهه بر مي گشت البته آن مدتي هم كه به خانه آمده بود تنها براي مرخصي بود و غصه داشت چند روز ديگر كوله بار سفر را ببندد و عازم جبهه شود.در دوران مرخصي تنها دغدغه اش اين بود كه دوباره به جبهه برگردد و از سرزمينش دفاع كند او هميشه مي گفت كه حاضرم تمام زندگي ام را  فداي امام و كشورم كنم تا دشمن نتواند به خاك من تجاوز كند، مادر وپدرم تمام حرف هايش را قبول داشتند و آنها را تاييد مي كردند ولي با اين همه،  پدر او كه دلبستگي شديدي به او داشت راضي به برگشتن او به جبهه نبود و مي گفت اگر تو بروي و بر نگردي  تمام دنيا را هم به ما بدهند  جاي خالي تو را براي ما  پر نمي كند.
بالاخره بعد از چند روز شهيد  به من گفت: مادر تو را به خدا قسم اگر بگذاري كه دوباره به جبهه بروم  و پدر را راضي كني  پاهايت را مي بوسم و تا آخر عمر قدر دان تو و پدرم هستم و در غير اين صورت فراموش مي كنم كه مادري داشته ام.
خلاصه با همه صحبت ها و تمام ناراحتي ها  و ترسي كه از رفتن او به جبهه داشتيم و بازنگشتن دوباره او به خانه، نتوانستيم قلب فرزند عزيزمان را بشكنيم و تصميم قطعي براي اجازه دادن او براي رفتن دوباره به جبهه گرفتيم.
 صبح روز بعد من و پدرش همراه او براي بدرقه اش رفتيم شهيد قبل از وارد شدن به ميني بوس پدر را بوسيد و زانو را خم كرد كه برود پاي من را ببوسد كه من او را بلند كردم و بالاي سرش را بوسيدم و به او گفتم كه پسرم نيازي نيست پايم را ببوسي و در حالي كه اشك در چشمان من حلقه زده بود گفتم: همينقدر خدا را شاكرم كه فرزندي به من عطا كرده كه حاضر است به خاطر رهبر وكشورش جانش را فدا كند.
برو به اميد خدا كه هم ايران پيروز شود و هم تو به سلامت برگردي
شهيد ناصر خيلي بچه صالحي بود و هيچ گاه  من و پدرش  را نرنجانده بود و هميشه نمازش سر وقت بوده و با تمام وجودش دوست داشت از كشورش دفاع كند.
شهيد حدود 4 سال در منطقه كردستان و3 سال قلاويزان صبورانه جنگيد و از خاكش دفاع كرد.
يادش گرامي و نامش پرخاطره باد.
راوی خاطره : مادر شهید ناصر پنجستونی