نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / محمدحسین تجلی / متن / خاطره / خاطره شهید محمدحسین تجلی

شمسی تجلی خواهر شهید محمدحسین تجلی بیان می‌کند؛

«باید چراغ ها را خاموش کنید تا بتوانم تعریف کنم .»

بعد از اصرار فراوان بچه ها گفت. چندروزی می شد که از جبهۀ غرب برگشته بود. یکی از روزهای مرخصی اش را هم به خانۀ ما آمد. اوضاع غرب را جسته و گریخته از دوستان و آشنایان محمدحسین شنیده بودیم، اما دوست داشتیم از زبان خودش بشنویم.

محمدحسین طفره می رفت و چیزی نمی گفت اما وقتی دید حریف دایی گفتن های مظلومانۀ پسرها نمیشود، گفت: فقط با یک شرط که چراغ ها خاموش باشند!

اتاق تاریک شد و محمدحسین شروع کرد به صحبت.

«در یکی از مناطق کردستان توسط کومله کمین خوردیم و به درگیری با آن ها مجبور شدیم. دو نفر از دوستانم شهید شدند. من تنها مانده بودم. هر لحظه امکان داشت نیروهای کومله سر برسند. سر و صورتم را به خون

دوستانم آغشته کردم و خودم را به مردن زدم. آن ها آمدند درست بالای سرم. خلع سلاحمان کردند و به خیال اینکه من مرده‌ام رفتند. هر کدام هم لگدی به من زدند.

بعد از رفتن آن ها به بالای درخت بزرگی رفتم که در آن نزدیکی بود. استتار کردم تا هوا تاریک بشود و بتوانم از محل بگریزم. شب که شد خودم را به هم رزمانم رساندم .»

دیگر تحمل شنیدن حرف هایش را نداشتم. صورتم خیس شده بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. پا شدم و از اتاق بیرون رفتم. تا مدت ها فکر آن شب و حیای محمدحسین که حاضر نشد خاطراتش را رودررو تعریف کند، ذهن مرا به خود مشغول کرده بود.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان