نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«یکسری از اسرای عراقی را سوار کمپرسی کردیم. یک بچه سیزده چهارده ساله را برای حفاظت از اسرا روی تاج کمپرسی گذاشته بودیم. زمانی که ماشین به طرف شهر در حال حرکت بود، این برادر از بالا پرت شد میان عراقی ها. آنها هم این بچه را بلند می کنند و دوباره او را می گذارند روی تاج کمپرسی.» آنچه خواندید مصاحبه رادیویی با شهید رضاعلی اعرابیان است که نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۴۰۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

سردار بحرینی،دوست و همرزم شهید" حاجیعلی نور علی پور " روایت می کند:(( مهترین ویژگی ای که شهید نور علی پور را بسیار متمایز کرده بود اعتقاد عمیق او به ولایت بود. ))
کد خبر: ۴۷۳۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

«مصاحبه کننده پرسید:نماز ظهر چند رکعته؟ پاسخ داد: چهار رکعت. نماز مغرب؟ سه رکعت. نماز صبح؟ خوب دو رکعت. نماز شکسته عشا چند رکعته؟ دو رکعت. نماز شکسته مغرب چند رکعته؟ تأملی کرد و محکم جواب داد: خوب معلومه دو رکعت. همه خندیدیم. مصاحبه کننده گفت: اخوی! نماز مغرب شکسته نداره.» آنچه خواندید به نقل از برادر شهید "محمدرضا معینیان" است که نوید شاهد شما را به مطالعه این خاطره خواندنی دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور"(3):
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: بعد از نماز و صبح گاهي در زير نم نم باران که بر سرزمين گلگون خوزستان مي باريد. نرمش بدني را با سرپرستي برادر ابراهيم آبادي انجام مي داديم. انگار قطره اي باران حامل پيامي از طرف الهي براي بندگانش بود و نويد و پيروزي براي آن ها مي آورد...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۴

خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «2»،
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... به طرف سردخانه حرکت کرديم در محوطه سردخانه تخته ها و چوب هاي بسياري که براي ساختن صندوق حمل جسد آماده شده بود به چشم مي خورد و در گوشه اي ديگر صندوق هاي ساخته شده ديده مي شد و در طرف ديگر فانوس هاي پر از خون و قمقمه هاي آغشته به خون که در جايي جمع شده بودند به چشم مي خورد...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «1»،
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ما وارد محوطه ي بسيج شديم . در آن جا با برادران ديگري که جهت اعزام آمده بودند برخورد کرديم که تعدادي را ثبت نام کردند و تعدادی را چون لازم نبود و امکان ثبت نام آن به هر نحوي نبود با چه مکافات و زوري از درب بسيج بيرون کردند . در ميان آن ها کساني بودن اشک مي ريختند و مي گفتند هر طور که شده بايد ما را ثبت نام کنيد بنازم به قدرت خداوندي خدا را که اين چنين ملت را به خروش آورده...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

هم دانشگاهی شهید "مجتبی مداح" نقل می کند:« شب از نیمه گذشته بود. از خواب پریدم. دیدم مجتبی سر جایش نیست. توجهی نکردم. دوباره خوابیدم. بعدها متوجه شدم که وقتی همه خوابند، مجتبی از اتاق بیرون می رود، گفتم: ناقلا حتماً جای دنجی گیر آورده و درس می خونه، قرارمون این نبود. باید سر از کارش در میاوردم. یک شب خودم را به خواب زدم. طبق معمول، سر ساعت از اتاق رفت بیرون. ظاهراً کتابی هم دستش نبود. شکّم بیشتر شد... » نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید والامقام دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۸۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «6»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «خدايا هيچ چيز مانند اين كه بگويم يا بشنوم تنها در پي رسيدن به تو هستم و هيچ چيز ديگر را...» متن خاطره ششم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

خاطره ای از شهيد "جمشيد قباديان"،
در خاطره ای آمده است: در زمان جنگ ، شهید قبادیان رشادت های فراوانی از خود نشان داد، ولی به نظر می رسد ایثار و جان فشانی اش در عملیات کربلای چهار، چیز دیگری بود...
کد خبر: ۴۷۳۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۲

خاطره ای از شهید "غلامی مظفری"؛
مریم مظفری خواهر شهید محمدمهدی غلامی مظفری در خاطره ای می گوید: دفعه ی آخری که می خواست به جبهه برود، طبق معمول به همراه خانواده برای بدرقه اش ترمینال رفتیم. وقتی با او خداحافظی کردیم و او را بوسیدیم، خیلی ناراحت شدیم و گریه کردیم...
کد خبر: ۴۷۳۸۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳

مادر شهید "محمدمهدی غلامی مظفری" در خاطره ای می گوید: در سپاه انباری بود. مهدی در آنجا وصیت نامه اش را نوشته و در اتاق روی تاقچه گذاشته بود. رفتم چادرم را بردارم تا نمازم را بخوانم، توجه ام به یک کاغذ جلب شد.
کد خبر: ۴۷۳۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

همسر شهید"سردارشهید حاجیعلی نورعلی پور" در مورد زندگی مشترک خود با این شهید می گوید: من در طول ده سال زندگی مشترک با ایشان علی رغم فعالیت های زیاد و تلاش در جهت کسب روزی حلال هیچ وقت ایشان را نسبت به زندگی و لطف الهی مأیوس ندیدم بلکه با همت والا و اراده محکم مشکلات را تحمل و حل می کرد.
کد خبر: ۴۷۳۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

کد خبر: ۴۷۳۸۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۶

کد خبر: ۴۷۳۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۱

کد خبر: ۴۷۳۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

خواهر شهید "محمود مقبلی" نقل می کند: «شهید مجتبی مداح یکی از دوستان برادرم بود که در دانشگاه تهران درس می خواند. در حالی که او حدود چهارده سال داشت. به او می گفتیم: چرا دوستانت را از بزرگ ترها انتخاب می کنی؟ می گفت: تنها به خاطر بزرگ بودنشون نیست. من دوستانم را از بین آدم های دین دار گلچین می کنم. بعضی از اونا بزرگتر از من درمیان، بعضی ها هم کوچکتر. اگه نظرتون به مجتبی است، اون از من خیلی جلوتره،خلاصه که مجتبی زودتر از او شهید شد و محمود بعد از شهادت مجتبی آرام و قرارش را از دست داده بود.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۸۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

خاطره از شهید کرامت الله رفیع؛
همرزم شهید ولی محمد بنایی در خاطره ای می گوید: کرامت اله به همراه تعدادی از دوستانش که بیشتر آنها نیز به شهادت رسیدند ، گروهی تشکیل داده بودند و ماهیانه مبلغی جمع آوری می کردند و به دست شخص ثالثی می دادند تا صرف کارهای خیر شود و یا به دست افراد نیازمند وآبرومند برسد .
کد خبر: ۴۷۳۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱

مادر شهید "علیرضا رجب لو" نقل می‌کند: « پسرم بعد از شهادت دوستانش دیگر آرام و قراری برای ماندن نداشت. یک‌شب درحالی‌که کفن بر تن کرده بود رهسپار جبهه‌های جنگ شد و من دیگر ندیدمش!» در ادامه متن کامل این خاطره را در سایت نوید شاهد گلستان می خوانید.
کد خبر: ۴۷۳۶۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۰

معرفی کتاب؛
کتاب " یک جرعه باران" بر اساس مجموعه ای از خاطرات شهدا ی استان کرمانشاه می باشد و با حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۳۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۰

«چند بار رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم می زد. مادر با تعجب گفت: حسین جان چرا اینجوری می کنی؟ یه وقت می سوزی، گفت: ببین مادر جان من سالمم و نسوختم، مگه ندیدی که رفتم توی آتش؟ اینقدر آتش، آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش، امشب اومدم به شما بگم که در آتش نیستم. همانطور که خدا حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد، ما هم نجات یافته هستیم.» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات مادر شهید "حسین خانی" است که نوید شاهد شما رابه خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹