نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی مادران شهدا
مادر شهید «رحمت‌اله شصتی» روایت می‌کند: «پسرم فرزند خوبی بود و همه از او راضی بودند، با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و پس از رشادت‌های فراوان به شهادت رسید و ۱۱ سال در گمنامی بود.»
کد خبر: ۵۴۲۹۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵

قسمت دوم خاطرات دانش‌آموز شهید «عباسعلی صلواتی»
خواهر شهید «عباسعلی صلواتی» نقل می‌کند: «گفتم: عباسعلی! خسته نشدی این قدر تسبیح گردوندی؟ آخرین دانه را انداخت و گفت: نذر صلوات کردم که با رفتنم موافقت کنن. حالا دارم نذرم رو ادا می‌کنم.»
کد خبر: ۵۴۲۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۶

قسمت نخست خاطرات دانش‌آموز شهید «عباسعلی صلواتی»
خواهر شهید «عباسعلی صلواتی» نقل می‌کند: «لبخندی زد و ضبط را روشن کرد. مداحی خواند و صدایش را ضبط کرد. در مورد شهید و شهادت خواند و باز هم صدایش را ضبط کرد. گفت: این رو می‌خونم چون یه روز به کارِتون می‌یاد.»
کد خبر: ۵۴۲۹۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵

«یک‌دفعه محمود شیطنتش گل کرد و مرا دنبال کرد، من که دم‌پایی بزرگ‌تر از پایم پوشیده بودم از پله‌های حیاط با عجله به طرف بالا یعنی ساختمان دویدم و این دویدن من با دم‌پایی بزرگ روی پله‌ها، صدای زیادی ایجاد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «محمود مافی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۹۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵

هم‌رزم شهید «آیت‌الله عرب دامرودی» نقل می‌کند: «بعد از زیارت و پابوسی آقا امام رضا (ع) در کنارم ایستاد و گفت: این سری که برم شهید می‌شم! نگاهی به چشمان معصوم و اشک آلودش انداختم و گفتم: نه نمی‌خواد شهید بشی! اصلا نمی‌خواد بری؛ صبر کن تا با هم بریم.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته دانش‌آموز، خاطرات ی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۴۲۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

خاطرات شفاهی خانواده های شهدا؛
شهید «حسن نظری» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اسفند ماه 1366 در جبهه شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می گوید: او همیشه به ما سفارش خواندن نماز اول وقت می کرد و می گفت؛ تا آنجایی که می توانید در نماز جمعه شرکت کنید.
کد خبر: ۵۴۲۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

روایتی شنیدنی از همسر شهید «مجید عبدالملکی»؛
همسر شهید «مجید عبدالملکی»، در بیان خاطرات می گوید: شهید عاشق شهادت بود دائماً سفارش می کرد برایم دعا کنید شهید شوم که من هم در مقابل می گفتم امیدوارم که همیشه سالم باشی اسلام به شما نیاز دارد تا اینکه از دوستانش شنیدم برای حضور در خط مقدم 14 هزار صلوات نذر کرده است .
کد خبر: ۵۴۲۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

قسمت هفتم:
در حسینیه گفتند؛ که برای راهپیمایی ۱۳ آبان تعدادی ماشین می‌آید، هر کس مایل است به شهر بیاید آماده باشد. من هم قصد دارم فردا به شهر بروم و به شاهده زنگ بزنم. ادامه این روایت را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

قسمت ششم:
شهید علی پیرونظر از خاطرات خود در جبهه نوشته است: امروز من خادم الحسین بودم. صبحانه را آماده کردم بچه‌ها گفتند؛ امروز تجهیزات می‌دهند و لشکر در آماده باش است.
کد خبر: ۵۴۲۸۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

قسمت پنجم:
دعا خوانده شد، حال عجیبی داشت و همه در افکار خود فرو رفته بودند و در حال خود بودند، در وسط دعا سینه زنی شروع شد که وقتی به امام زمان(عج) رسید، سینه زنی خیلی با حال زده شد. ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

قسمت چهارم:
شهید علی پیرونظر از خاطرات خود در جبهه نوشته است: فرمانده یکی از گردان‌ها به نام زهیر آمد. بچه‌ها را دید و رفت تا خبر بدهد. آقای امامی گفت: این گردان یکی از بهترین گردان‌های رزمی است که چندین مرتبه عملیات کرده و همیشه پیروز است و مسئول آن هر نیرویی را نمی‌گیرد، فقط نیروهای زبده.
کد خبر: ۵۴۲۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

قسمت سوم:
شهید علی پیرونظر در خاطرات ش نوشته است: لباس‌ها را حاضر و ساک‌هایمان را برداشتیم رفتیم. اطلاعات نفری یک کفن گرفتیم و از درب مرکز خارج شدیم. ۲۵ نفر بودیم در راه شعار می‌دادیم. حسین رهبر هم گلاب می‌پاشید. به خیابان طالقانی که رسیدیم صف عظیم دانشجویان نمایان شد که با کفن و لباس بسیجی و پیشانی بند با رنگ‌های مختلف به طرف سالن ورزشگاه در حرکت بودند.
کد خبر: ۵۴۲۸۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

قسمت دوم:
صبح وقتی بیدار شدم دیدم شاهده بالای سرم نشسته و داره با من صحبت می‌کنه که اگر تو بری من تنهایی چیکار کنم؟ ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

قسمت اول:
صبح ساعت ۴/۵ بیدار شدم و برای نماز آماده شدم از خوابگاه خودم که شماره ۱۶ است در مرکز دارالفنون خارج شدم وضو گرفتم و نماز صبح را با جماعت خواندم. ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

«عاشق ساختن بود. جلوی پله‌های مسجد نبی میعادگاه او بود از دست‌فروشی که وسایل الکترونیکی می‌فروخت. وسایل و ابزاری را که می‌خواست می‌خرید و یکی‌یکی وسایل الکترونیکی همسایگان را که خراب شده بودند درست می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید دانش‌آموز «شهید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

روایتی شنیدنی از همسر شهید «رضا قلی بزم»؛
همسر شهید«رضا قلی بزم»، می گوید: همسرم کارگر بود بسیار مهربان و دلسوز. از شهید دو دختر به یادگار مانده است که یک شب به خواب آمد و گفت: مراقب دخترم «حدیث» باش.
کد خبر: ۵۴۲۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

پدر شهید گلزارفرد؛
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبی‌تر" با والدین شهید «محمدحسین گلزارفرد» به مصاحبه پرداخته است. پدر شهید والامقام چنین می گوید: «بعد از 12 روز خبر شهادت فرزندم را شنیدم.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۴۲۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱

دانش آموز شهید «عیسی سیاهی» از شهدای جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود و سرانجام در اسفندماه 1366 در عملیات والفجر 10 در منطقه عملیاتی شاخ شمیران مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم عیسی همیشه با صدای بلند قرآن تلاوت می کرد و مداحی می کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۲۷۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱

قسمت سوم خاطرات دانش‌آموز شهید «سید حسین شجاعی»
مادر شهید «سید حسین شجاعی» نقل می‌کند: «حسین در جمع دوستانش گفت: مادر منو نگاه کنین چقدر شجاعه! اما بعضی مادر‌ها گریه می‌کنن. بعد هم خندید و گفت: فکر نکن از روی بی فکری می‌ریم. ما فکرمون رو از امام حسین گرفتیم.»
کد خبر: ۵۴۲۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

قسمت دوم خاطرات دانش‌آموز شهید «سید حسین شجاعی»
مادر شهید «سید حسین شجاعی» نقل می‌کند: «دست‌هایش را زد زیر چانه‌اش و به من نگاه می‌کرد. گفتم: سید حسین! چرا این طوری نگاه می‌کنی؟ خندید و گفت: دارم فکر می‌کنم لیاقت مادر شهید شدن رو پیدا کردی!»
کد خبر: ۵۴۲۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱