نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
برگی از خاطرات؛
«در منطقه باراجین دست شهید علی میوه‌چین برای آموزش انواع سلاح ما بازتر بود در اینجا شهید میوه‌چین و شهید عبدالحسین قنبری نارنجک پرتاب می‌کردند و به ما مهلت جان پناه گرفتن هم نمی‌دادند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶

خاطرات شفاهی مادران شهدا
مادر شهید «علی حیدری توانا» روایت می‌کند: «علی از سوی بسیج به جبهه اعزام شد و در خاک شلمچه به شهادت رسید. پیکرش سالها مفقودالاثر بود تا اینکه توسط پلاکش شناسایی شد.»
کد خبر: ۵۴۴۱۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶

خاطرات شفاهی پدران شهدا
حیدر صفری پدر شهید «علی‌اصغر صفری» می‌گوید: «علی‌اصغر 14 سالش بودکه قصد رفتن به جبهه را در سر داشت. من نیز در این راه همراهش بودم. هر چه دوستانش به او می گفتند، که نمیتوانی به جبهه بروی قبول نمی‌کرد و طاقت ماندن در خانه را نداشت.»
کد خبر: ۵۴۴۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۵

آسمان، آبی‌تر؛
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبی‌تر" با والدین شهید «مهدی بهجتی اردکانی» به مصاحبه پرداخته است. مادر شهید والامقام چنین می گوید: «وقتی جنازه فرزندم را دیدم قلبم آرام گرفت.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۴۳۹۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۳

همسر شهید«علی مرادیان»، می گوید: اوایل ازدواج ما تظاهرات انقلابی شروع شده بود. همسرم در این تظاهرات ها شرکت می کرد تا اینکه ساواک به او حمله می کند و از ناحیه گوش زخمی می شود به منزل که آمد از او پرسیدم چه شده؟ جواب داد چیزی نیست قطره ای خون در راه خداوند ریخته شده است.
کد خبر: ۵۴۳۹۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲

شهید «امیدرضا گنجی پور سراجی» يكم اسفند 1346، در شهرستان بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش محمد، كارمند بود و مادرش بلقيس نام داشت. دانشجوي دوره كارشناسي در رشته الكترونيك بود.
کد خبر: ۵۴۳۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲

«برای آموزش نظامی به عنوان بسیجی به اردوگاه آموزشی رفته بودم که با یکی از انسان‌های الهی (مهدی شالباف) آشنا شدم. وی یک بسیجی بود و برای اعزام به جبهه آموزش می‌دید بی‌آلایش بود، غذایش غذای مانده دیگران و استراحتگاهش روی خاک‌ها بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۳۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲

جانباز گرانقدر هفتاد درصد «علی عیسی نژاد»؛
جانباز ۷۰ درصد «علی عیسی نژاد» بسیجی دوران دفاع مقدس، ۲۹ بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک منطقه قلاویزان مهران به وسیله تیر مستقیم دشمن از ناحیه نخاع به درجه جانبازی نایل آمد. وی با اولین گروه بسیج دانش آموزی عازم جبهه شد و در عملیات‌های مختلفی نقش آفرینی کرده است، او می‌گوید: بیشتر همرزمان و دوستانم به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
کد خبر: ۵۴۳۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱

گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی شبانی»؛
همسر شهید «علی شبانی» می‌گوید: شهید دوم مهر 1359 اولین روزی که دخترم را به مدرسه برد، به من گفت: دخترمان را از مدرسه برگردان من باید به قصر شیرین بروم، دشمن وارد خاک ایران شده. به گفته همرزمانش آقای بنی صدر به آنها می گوید جلو بروید و ما نیرو اعزام می کنم بدون پشتوانه به دل دشمن می زنند که اولین موشک به شهید و همرزمانش برخورد می کند و همانجا به شهادت می رسند.
کد خبر: ۵۴۳۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱

برگی از خاطرات؛
«داخل حیاط مسجد هم آموزش خیز و استتار می‌دیدیم. لطفی ارتشی بود و پرستیژ خاصی داشت و عجیب سخت‌گیری می‌کرد که خیلی به درد ما نیرو‌های بسیجی می‌خورد به قدری ما را در داخل حیاط مسجد با حالت خیز و استتار می‌برد و می‌آورد که تمام دست‌های من ترک خورده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱

شهید «محمدحسین اشرف» در خاطرات ش می‌نویسد: «در نوشته‌هایم که مرور می‌کنم مسئله شهادت را به صورتی خواسته‌ام که قابل توضیح است. اگر من عاشق شهادت هستم معنایش این است که خدا قبولم کند.»
کد خبر: ۵۴۳۸۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «26»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از زيارت عاشورا و روضه وقتی به سر تابوت رفتيم ديدم اشك (بعد از چهار روز شهادت) از چشمانش پایین می‌آيد...» قسمت بیست و ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۲

قسمت چهارم خاطرات شهید «محمدحسین اشرف»
خواهر شهید «محمدحسین اشرف» نقل می‌کند: «قاب عکس محمدحسین را که روی پیشخوان بود برداشت و شروع کرد به صحبت با پسرش و گفت: «آفرین پسر! تو درباره مادرت چی فکر کردی؟ هان! چی فکری کردی؟ به نظر تو با چهار تا جواب سر بالا و هیچی نیست، آدم می‌تونه اضطراب دل مادرش رو آروم کنه؟ نه بچه! نه! فکر نکن نفهمیدم.»
کد خبر: ۵۴۳۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدحسین اشرف»
خواهر شهید «محمدحسین اشرف» می‌گوید: «شبی با سطلی پر از برف وارد سنگر شد. ظرف رو روی چراغ گذاشت. برف‌ها آرام‌آرام آب شد. به بچه‌ها گفت: نماز شب خون‌هاش به صف!»
کد خبر: ۵۴۳۸۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰

خاطرات شفاهی خانواده‌ شهدا؛
همسرم پانزده سالش بود و در لباس بسیجی پای در عرصه دفاع از میهن گذاشت و بعد از چند سال به جمع سبزپوشان سپاه به عنوان فرمانده گروهان پیوست و در سن بیست و سه سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر می‌گوید: در زندگی مشترکی که با شهید داشتم تنها دو نوه از او به یادگار برای من مانده است. مصاحبه شنیدنی با این همسر گرانقدر شهید در ادامه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۳۸۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «یدالله آقابابایی» گفت: پسرم حتی در زمان اسارت با وجود شکنجه های شدید نمازش ترک نمی شد. او به ما گفت که به مسابقه فوتبال می‌روم اما راهی جبهه ها شد.
کد خبر: ۵۴۳۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«شهردار کسی بود که به نوبت در سنگر تعیین می‌شد و کسی که نوبت به او می‌رسید. تمام امور نظافت و تدارکات سنگر و شستن ظروف و مانند این کار‌ها را برعهده داشت که این بار نوبت شهرداری به سعید آقا رسید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «24»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز خبر مفقود الاثر شدن دو تن از سربازان حضرت مهدی(عج) که با آنها آشنايی داشتم به گوشم رسيد خيلی در روحيه‌ام اثر گذاشت و...» متن کامل خاطره بیست و چهارم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۵

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «23»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نامه‌ای که برای دوستم فرستاده بودم اما جوابش را برادرش نوشته بود. قلبم به درد آمد چون آن برادر يعنی قنبر زارع در کوه‌های بانه به شهادت رسيده بود و...» متن کامل خاطره بیست و سوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۴

خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «22»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز به سوی مقصدی در حرکت هستيم و به احتمال زياد شوش دانيال می‌باشد. الآن داخل ماشين نشسته‌ايم و تا لحظاتی ديگر حرکت می‌کنيم و...» متن کامل خاطره بیست و دوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۱