دوشنبه, ۰۱ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۴۷
دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل می‌کند: «نشستیم توی اتاق. مادر نگاه کرد و گفت: دیشب خواب پدرش را دیدم. خبر دارم که بچه‌ام شهید شده. دست‌هایش را بالا برد و گفت: خدا رو شکر! خدا می‌داند که من هم خدا را شکر کردم. مادر را با آمبولانس برای دیدار با پیکر بردیم. ما گریستیم و او خدا را شکر کرد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدتقی پیوندی» چهارم تیرماه ۱۳۴۵ در شهرستان سرخه چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش بتول نام داشت. دانش‌‏آموز چهارم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

می‌خوام به سهم خودم از مملکت دفاع کنم

می‌خوام به سهم خودم از مملکت دفاع کنم

آن‌قدر دویده بودم که عرق از چهار بند تنم می‌ریخت. بالاخره به اتوبوس رسیدم، صدا زدم: «احسانی! برادر احسانی!» ایستاده بود وسط اتوبوس و داشت اسامی نیروها را می‌خواند. با شنیدن صدایم به بیرون نگاه کرد.

پرسیدم: «پیوندی توی ماشین شماست؟» آمد جلوی در و گفت: «آره! همین الان اسمش رو خوندم.» رفتم توی اتوبوس و صندلی‌اش را پیدا کردم. بهش گفتم: «آفرین! این‌طوری می‌رن؟» ساکش را برداشتم و گفتم: «یاالله پیاده شو!» از جایش تکان نخورد و گفت: «تو رو خدا ولم کن، می‌خوام برم! فرق من با بقیه چیه؟ اگه یکی جلوی شما رو بگیره خوبه؟»

گفتم: «وضعیت تو فرق می‌کنه. کی می‌خواد مادر فلجت رو جمع کنه؟»

گفت: «خدا بزرگه! می‌خوام یک بار، فقط یک بار برم. قول می‌دم دیگه حرف جبهه رو نزنم.»

گفتم: «بچه‌جان! یک فامیل ناراحتند که تو داری می‌ری. مادرت من رو فرستاده دنبالت. راضی‌اش کن، بعد برو!» به هر ترتیبی بود، پیاده‌اش کردم. گفت: «اصلاً خود شما برای چی می‌ری؟ چرا تا عملیات می‌شه سر از جبهه درمیاری؟» گفت: «من توی مسجد از بچه بسیجی‌ها خجالت می‌کشم.» گفت: «دلم می‌خواد به سهم خودم از مملکت دفاع کنم.» گفت: «احساس می‌کنم اگه نرَم تمومِ حسین، حسینی که توی عمرم گفتم الکی بوده!» 

(به نفل از پسرخاله شهید، اسماعیل ادهم)

می‌دانستم او از شهدا است

به اصرار محمدتقی رفته بودم آنجا. از همان اول ورود، از خودم شرمنده شدم. خانه‌ای محقر با دو تا اتاق کوچک. یک اتاق مخصوص مادر بیمار و اتاق دیگر مال سه تا بچه‌ها. دو تا پسر و یک دختر. محمدتقی فرزند دوم بود. هر سه در آن یک اتاق درس می‌خواندند و روزگار می‌گذراند. محمدتقی را زیاد دیده بودم ولی نه در خانه، بیشتر وقت نماز جماعت توی مسجد.

عزمم را جزم کردم تا به هر طریقی که شده منصرفش کنم.‌ به خیلی از خانواده‌های شهدا خبر شهادت فرزندشان را داده بودم اما این یکی فرق داشت. هرچه فکر می‌کردم، کمتر نتیجه می‌گرفتم. شاید آن روز دویست بار اتاق کارم را بالا و پایین رفتم و فکر کردم. عقلم به جایی قد نمی‌داد. خودم را مقصر می‌دانستم. وقتی یاد مادر فلجش افتادم که گوشه‌ اتاق منتظر شنیدن صدای بچه‌اش خوابیده، اشک‌هایم می‌رفت. از من برنمی‌آمد. زیر لب شروع کردم به خواندن دعای فرج. توسل به آقا کردم و کاغذ‌های روی میز را توی کشو گذاشتم. به هر تقدیر باید می‌رفتم. رفتم تا وضو بگیرم. شیر آب را باز کردم. دیگر با اشک‌هایم مبارزه نمی‌کردم. صورتم را آب زدم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد.»

به آینه‌ دستشویی نگاه کردم. محمدتقی را دیدم و گفتم: «نمی‌شه! اصرار نکن!» اشک می‌ریخت نه قطره‌قطره که گلوله گلوله. گفت: «همه می‌گن نمی‌شه، آخه چرا؟» گفتم: «مادرت راضی نیست. راضی‌اش کن، بیا! حرفی نیست.» گفت: «همه همین حرف رو می‌زنن. باشه اگه راست می‌گین شما بیا باهاش صحبت کن!» اصرار و اصرار. بدون اینکه بدانم چرا، تسلیم شدم. بین راه عموی بزرگش را دیدم. بعد از مصافحه، محمدتقی را نشان دادم و گفتم: «حریفش نمی‌شیم. می‌خواد بیاد جبهه.»

گفت: «مادرش چی می‌شه؟ برادر بزرگش که نامزد کرده و دیر یا زود می‌ره سراغ زندگی‌اش. پدر که نداره. این مادر و دختر سرپرست نمی‌خوان؟» راست می‌گفت. نگاه به چهره‌ محمدتقی کردم. قسم می‌خورم همان‌جا فهمیدم او از شهداست اما باز هم نمی‌دانم چرا رفتم تا از مادرش رضایت بگیرم. یک بار دیگر صورتم را آب زدم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد.» دوباره آینه، دوباره محمدتقی. گفتم: «خیلی مردی! برم به مادرت چی بگم؟ چطوری بگم شهید شدی؟» دوباره چشم‌هایم پر از اشک شد و تصویر محمدتقی محو و محوتر شد. یکی دو نفر را برداشتم و با قدم‌های سنگین رفتیم و رفتیم.

نشستیم توی اتاق. همه جای اتاق با سکوت، فرش شده بود. مادر نگاه کرد و گفت: «دیشب خواب پدرش را دیدم. خبر دارم که بچه‌ام شهید شده.» دست‌هایش را بالا برد و گفت: «خدا رو شکر!» خدا می‌داند که من هم خدا را شکر کردم. مادر را با آمبولانس برای دیدار با پیکر بردیم. ما گریستیم و او خدا را شکر کرد. 

(به نقل از دوست شهید، حسین احسانی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده