قسمت دوم خاطرات شهید «محمدعلی هنرمند»
شنبه, ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۵۹
دوست شهید «محمدعلی هنرمند» نقل می‌کند: «گفت: اگه امکان داره، برام یه قوطی رنگ بخر! چند روز بعد که کارش داشتم، به خانه آن‌ها رفتم. دیدم روی دیوار اتاقش نوشت: نماز بالاترین ذکر خدا و بالاترین فریادها است!»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدعلی هنرمند(مطرب)» نوزدهم مرداد ۱۳۴۵ در روستای آستانه از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش نوروزعلی، کشاورز بود و مادرش ریحانه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و دوم شهریور ۱۳۶۶ در میمک دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. پیکر وی را در روستای آستانه از توابع شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.

بالاترین ذکر

نماز بالاترین ذکر است

این خاطرات به نقل از دوست شهید، سید حسین میرعماد است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مرا که دید به طرفم آمد و گفت: «حسین! کی می‌ری دامغان؟»

گفتم: «همین حالا دارم می‌رم.»

گفت: «اگه امکان داره، برام یه قوطی رنگ بخر!»

گفتم: «باشه!»

رفتم دامغان. برایش رنگ خریدم و به او دادم.

چند روز بعد که کارش داشتم، به خانه آن‌ها رفتم. به اتاقش رفتم تا او حاضر شود. دیدم روی دیوار اتاقش نوشت: «نماز بالاترین ذکر خداست و بالاترین فریادهاست!»

بیشتر بخوانید: لحظه وداع در چشمانش برق زیبایی موج می‌زد

مثل برادر

علاقه زیادی بین او و مادرش بود. وقتی محمدعلی شهید شد، مرخصی گرفتم و به خانه‌شان رفتم. تا مادرش مرا دید، گریه کرد و گفت: «حسین‌جان! تو بوی محمدعلی من رو می‌دی. هر وقت تو رو می‌بینم یاد اون می‌افتم. آخه شما دو تا مثل دو برادر بودین.»

ماجرای نوار روضه

آن روز هفت هشت نوار روضه کافی را آورد. وقتی حرکت کردیم، یکی از نوار‌ها را گذاشت. هر وقت به جای حساس آن می‌رسید، گریه می‌کرد. چندین نوار را گذاشت. به داخل جنگل که رسیدیم پنچر کردیم. باران به شدت می‌بارید. در همان باران لاستیک را عوض کردیم. لاستیک زاپاس هم کم‌باد بود. پنچری که تمام شد، سوار ماشین شدیم. دوباره خواست نوار کافی بگذارد. گفتم: «تا اینجا نوار تو رو گوش دادیم، حالا نوبت منه!»

هیچ نگفت. نوار موسیقی گذاشتم. هنوز چند قدمی نرفتم که کامیونی با سرعت از روبه‌رو آمد. مجبور شدم کنار بروم. ناگاه به داخل گِل رفتم. نگاهی به من کرد و گفت: «این هم از معجزه نوار موسیقی توست که داخل گِل رفتیم!»

بهش گفتم: «تو هول بده و من هم گاز می‌دم.»

محمدعلی در راستای چرخ عقب قرار داشت. وقتی من گاز دادم، گل روی سر و صورت و لباسش ریخت. لباس سفیدش همه گِلی شد.

ماشین از گل درآمد. وقتی حرکت کردیم، نوار موسیقی را برداشت و بیرون پرتاب کرد. دوباره نوار روضه گذاشت.

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده