میوه بهشتی
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مسعود شحنه» یکم فروردین ۱۳۴۷ در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش هادی و مادرش خدیجه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پنجم تیرماه ۱۳۶۲ در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای شهرستان سمنان قرار دارد. برادرش مجید نیز به شهادت رسیده است.
این خاطرات به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
نمیخواستم ریا بشه
صدای بسته شدن در حیاط که آمد، پدرش هم کتش را پوشید. گفتم: «اگه دیدی جای خوبی نمیره، بهش چیزی نگو و صبر کن تا برگرده!»
پدرش وقتی برگشت، گفت: «رفت مسجد جهادیه، من هم پشت سرش رفتم. چراغها خاموش بود، اما او رفت توی زیرزمین. چند نفری که رفتن داخل، در رو بستن. خودمو به پنجره زیرزمین رسوندم. مسعود برای بچههای همسنوسال خودش کلاس قرآن گذاشته و به اونا درس میده.»
گفتم: «باید ازش بپرسم چرا به ما نمیگه.»
صبح سر صبحانه که ازش سؤال کردم، گفت: «مادرجان! اگه به شماها میگفتم ریا میشد.»
عشق و علاقه به عبادت
گفتم: «مسعودجان! هنوز به سن تکلیف نرسیدی، واجب که نیست.»
گفت: «اگه من رو سحری بیدار نکنی بازم روزه میگیرم. اون موقع حالم بیشتر بد میشه و رنگ صورتم زردتر میشه. این طوری دوست دارین؟»
دستش را روی لبانش کشید و گفت: «لبم هم بیشتر خشک میشه.»
میوه بهشتی
چند ثانیهای ساکت شد و بعد گفت: «کارگرها روزه نمیگیرن؛ میخواستن کاری کنن که من هم مثل اونا بشم.»
گفتم: «حتماً تو رو با حرفهاشون اذیت کردن؟»
گفت: «چند تا سیب انداختن توی بشکه آب تا وقتی من میرم آب بیارم، وسوسه بشم و اونا رو بخورم، اما نخوردم.»
گفتم: «چرا مادرجان؟ تو که هنوز به سن تکلیف نرسیدی!»
گفت: «مادر! هوس کردم بخورم. دلم میخواست، ولی به یاد میوه بهشتی که افتادم، به هوای نفس خودم جواب ندادم. اگه از الان نگیرم، وقتی بزرگتر بشم مثل اون کارگرها دیگه نمیتونم روزه بگیرم.»
انتهای متن/