صداقت، راستگویی و نماز خالصانه از خصوصیات «محمدرضا» بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدرضا خطیبزاده» ششم شهریور ۱۳۳۹ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش ذبیحالله و مادرش شهیندخت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت تکتیرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به پهلو، سینه و دست، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش به خاک سپردند.
نماز خالصانه
در ایام انقلاب با خودم فکر کردم چرا محمدرضا اینقدر دیر به خانه میآید؟
یک روز او را تعقیب کردم و دیدم به بالای خیابان شاهرود میرود و آنجا نماز میخواند. آقای رشیدی از همکاران محمدرضا هم به ما گفت: «محمدرضا به مسجد میآید و خالصانه نماز میخواند و گریه میکند.»
(به نقل از پدر شهید)
دختر خرمشهری را دختر خودت بدان
جنگ تحمیلی آغاز شده بود و محمدرضا بهانه رفتن به جبهه را گرفت و اصرار داشت به جبهه برود. خرمشهر به تصرف و محاصری بعثیها درآمده بود. من به محمدرضا گفتم: «پدرجان! حالا نمیشه تو به جبهه نری؟»
در پاسخ گفت: «تو فکر کن زن خرمشهری، خواهرت و دختر خرمشهری هم دختر تو است آن موقع چه میگویی؟!»
چارهای جز سکوت نداشتم و چیزی نگفتم. محمدرضا به جبهه اعزام شد.
(به نقل از پدر شهید)
او عاشق شهادت بود
بعد از عملیات الیبیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، شهدایی را که متعلق به این شهر بودند به دامغان انتقال دادند. طبق معمول شهدا، از حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) به سوی گلزار شهدا تشییع میشدند. قبلاً در سطح شهر اعلام شده بود فردا تشییع جنازه شهید روحانی از حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) انجام خواهد شد. من برای شرکت در مراسم تشییع جنازه به حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) دامغان رفتم. دیدم مردم طور دیگری به من نگاه میکنند؛ لحظاتی بعد بلندگوی حسینیه با صدای بلند اعلام کرد: «فردا نیز مراسم تشییع جنازه شهید محمدرضا خطیب زاده است.» از شنیدن خبر شهادت فرزندم ناراحت نشدم، زیرا او راهش را انتخاب کرد و عاشق شهادت بود. محمدرضا ظاهراً یک تیر به پهلویش و تیری نیز به دست و قلبش اصابت کرده بود.
(به نقل از پدر شهید)
همدردی با همرزمان
خیلی روزها به خانه که میآمد، وقتی من ناهار درست میکردم میگفت: «بچهها در جبهه نان خشک میخورند و شما اینگونه از غذاهای رنگین استفاده میکنید؟!»
اصلاً دست به برنج و خورش نمیزد.
(به نقل از مادر شهید)
صداقت و راستگویی
از خصوصیات محمدرضا صداقت و راستگوییاش بود. همیشه به ما میگفت: «اگر به کسی منفعت نمیرسانید، ضرر هم نرسانید.»
ما را به رفتار درست انسانی توصیه میکرد. وقتی تلویزیون صحنههایی از جبهه و جنگ را نشان میداد، میگفت: «من هم باید بروم!» ولی ما حرفش را جدی نمیگرفتیم و به او میگفتیم: «مگر نمیبینی آنجا چه خبر است؟!»
دیگر محمدرضا برادر سابق نبود. دچار تحولات فکری و روحی شده بود. حالی عجیب و غریب پیدا کرده بود و همهاش در فکر جبهه و جنگ بود. آری تقدیر الهی بالاتر از تدبیر ما انسانها است. محمدرضا را چندین بار در خواب دیدم. یک بار در خواب دیدم قدش بلندتر شده و جوانتر. چهرهاش هیچ تغییری نکرده بود. امیدوارم محمدرضا در آن دنیا و در قیامت ما را شفاعت کند.
(به نقل از خواهر شهید، شیدا خطیبزاده)
انتهای متن/