فرزندم ذریه حضرت فاطمه (س) را تنها نگذاشت
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سید علی شعنی» بیست و پنجم بهمن ۱۳۴۷ در روستای چهارده از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سید حسن، کارگر شرکت ذغال سنگ بود و مادرش سیده مرضیه نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کارگری میکرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم آبان ۱۳۶۲ در پنجوین عراق بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در گلزار شهدای فردوس رضای شهرستان زادگاهش قرار دارد.
ماجرای رانندگی سید علی
همه برای رفتن به میهمانی آماده شده بودند؛ غیر از مادرجان که همانجا پای میز سماور نشسته بود و با خونسردی سنجاق چارقد سفیدش را مرتب میکرد. سید علی با تعجب پرسید: «مادرجان! مگه شما نمیآی؟» مادرجان لبخندی زد و گفت: «من تصدق! پسرم بشم! نه ننه! شما برید من پاهام درد میکنه، نمیتونم راه بیام.
سیدعلی به فکر فرو رفت. بعد از لحظهای با شادمانی گفت: «پاشو مادرجان! پاشو حاضر شو اینطوری نمیشه؛ شما باید بیای! اصلاً الآن خودم میرم ماشین یکی از بچهها رو میگیرم، میآم میبرمت.»
مادرجان زد توی صورتش و گفت: «ای ننه نکنی این کارو، تو مگه تصدیق داری؟ نری ماشین مردمو بگیری!» اما تا جملهاش را تمام کند، سید علی رفته بود و دقیقهای بعد با صدای بوقبوق رسید که حاج خانم ماشین حاضره بفرمایید راننده رو معطل نکنید.»
مادرجان که از ترس لنگ لنگان خودش را تا جلوی در رسانده بود، با دیدن سید علی و فرقونش زد زیر خنده.
(به نقل از همسر برادر شهید، حلیمه خانبیکی)
بیشتر بخوانید: خلاقیت شهید «شعنی» در آموزش نماز به کودکان
فرزندم ذریه حضرت فاطمه (س) را تنها نگذاشت
از سپاه پاسداران خبر دادند، نشانهای از سید علی رسیده. با پا به سپاه رفتم یا با سر نمیدانم. وقتی رسیدم، چند تکه استخوان و یک پلاک را مقابلم گذاشتند. «خدای من این سید علی است؟»
پلاک را برداشتم و راهی مشهد شدم. باید به تیپ ویژه که مقر اصلیاش در سپاه ثامنالائمه (ع) بود میرفتم و سوابقش را با پلاک تطبیق میدادم. درست بود. همه چیز مطابقت میکرد. برگشتم. با ترس و واهمه به پدر و مادرش خبر دادم. پیرزن بعد از دوازده سال چشم انتظاری، پلاک را گرفت و روی چشمهایش گذاشت. پیرمرد خسته از دوازده سال انتظار با کمری خمیده روی زمین نشست و استخوانها را در آغوش کشید. کاش داد میزدند! کاش جزع و فزع میکردند! اما فقط دردمندانه و بیصدا گریستند.
راه طولانی دوازده سال انتظار، رمقی برایشان نگذاشته بود. پیرزن آهی کشید و گفت: «خدا را شاکرم که پیش جدم حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) شرمنده نیستم. فرزندم ذریه حضرت فاطمه (س) را تنها نگذاشت. پای رکابش با دشمن اسلام جنگید. روسفیدم کردی مادرجان! روسفید شدم!»
(به نقل از پسرعموی شهید، سید محمد شعنی)
انتهای متن/