مادر را برای دومین شهید خانواده آماده میکرد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدرضا طوسی» بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۹ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش صفرعلی، بازنشسته شهرداری بود و مادرش طیبه نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم آذر ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای فردوس رضای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدعلی نیز به شهادت رسیده است.
مادر را برای دومین شهید خانواده آماده میکرد
با بعضی از حرکات و رفتارش میخواست مادرم را برای دومین شهید خانواده آماده کند. پدرم جبهه و او مرد خانه بود. مادرم راضی نمیشد تا به جبهه برود. آمده بودم تا سری به مادر و بچهها بزنم. دیدم روی کابینت آشپزخانه نشسته و صحبت از جبهه و جنگ میکند: «آره! دوستان و رفقا دارن میرن جبهه؛ من هم میخوام برم. به بچههای مردم بگم برن اسلحه داداش رو بردارن؟»
مادرم هم از روی دلسوزی میگفت: «ننهجان! بگذار بابات بیاد بعد برو! من که حرفی ندارم.» همانطور که نشسته بود و پشت سر هم التماس مادرم را میکرد، گفت: «بشین میخوام روضه شهید شدنم رو براتون بخونم.» شروع کرد به روضهخوانی. ما هم ناراحت شدیم و گفتیم: «بسه دیگه! بیش از این داغ ننه رو تازه نکن. هنوز زوده بفهمی مادر چی میکشه!»
فوری گفت: «از مادر وهب که بالاتر نیست! وقتی دشمن سر بچهاش رو براش آورد، پرت کرد جلوش و گفت چیزی که در راه خدا دادم پس نمیگیرم.» با همین حرکاتش کمی سربهسر ما و مادرم گذاشت و بعد هم شروع کرد به شوخی کردن. بعضی وقتها شوخ طبعیش گل میکرد.
(به نقل از خواهر شهید، فاطمه طوسی)
بیشتر بخوانید: مرگ باید در راه خدا باشه
افسوس میخورم که چرا یک لحظه به خواستهاش گوش ندادم
سخت مشغول پیگیری و سوارکردن بچههای واحد به اتوبوس بودم. شب عملیات بود و باید هر چه سریعتر به موقعیت خودمان میرسیدیم. من واحد اطلاعات و عملیات بودم و او بیسیمچی گردان پیاده. توی همان گیرودارِ کار، به سراغم و گفت: «یک کاری باهات دارم!» گفتم: «میبینی که وقت سر خاروندن ندارم! تو هم وقت غنیمت کردی! باشه اونجا همدیگر رو میبینیم.»
گفت: «پشیمون میشی!» بعد هم خداحافظی کرد و رفت. توی موقعیت هرکی به دنبال کار و وظیفه خودش بود و فرصتی پیش نیامد تا همدیگر را ببینم. فردای آن روز شنیدم شهید شده. نمیدانم چه مطلب مهمی را میخواست با من در میان بگذارد. هنوز که هنوز است افسوس میخورم که چرا یک لحظه به خواستهاش گوش ندادم.
(به نقل از همرزم شهید، محمدرضا راشدی)
انتهای متن/