حساسیت به حقالناس
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید ناصر تفضلی پنجم مرداد ۱۳۴۵ در روستای ریکان از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش حیدر، بنگاه معاملات املاک داشت و نام مادرش معصومه بود. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. بهعنوان گروهبان سوم وظیفه ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد ۱۳۶۷ در شرهانی توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر و کتف، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای گرمسار واقع است.
برادری مهربان بود
ده سالم بود. خیلی بازیگوش بودم. یک روز داشتم توی حیاط بازی میکردم که یکدفعه پایم به لبه باغچه گیر کرد و افتادم. پایم بدجوری زخم شد. داداش ناصر وقتی فهمید، گفت: «نگران نباش آبجی! تا موقعی که پات خوب بشه، خودم تو رو به مدرسه میبرم.»
با اینکه کار زیادی داشت؛ به پدرم در کشاورزی کمک میکرد و خودش هم شبانه درس میخواند، تا مدتها هر روز صبح مرا به مدرسه میبرد و ظهر هم به خانه برمیگرداند.
(به نقل از خواهر شهید)
کمک به همسایه
تابستان گرمی بود. خانم یکی از همسایهها آمد و گفت که آب خانهشان قطع شده و ناصر برود تا کمکشان کند. ناصر هم مرا برداشت و با هم رفتیم خانه آنها. شوهر آن خانم مسافرت بود. ناصر ظرفهای آب را برداشت و با موتور رفت و آنها را آب کرد و برگشت. وقتی هم ظرفها را به داخل خانه آنها میآورد، سرش را بلند نمیکرد، مبادا که همسایه خجالت بکشد و یا شاید هم چشمش به چشم نامحرم نیفتد.
(به نقل از مادر شهید)
انتظار ناصر برای آمدن امام خمینی
چند روزی بود که تلویزیون اعلام کرده بود حضرت امامخمینی مریض هستند. در همان ایام یکی از اقوام به خانه ما آمد و گفت که خواب دیده ناصر و چند سرباز دیگر جلوی مسجد ایستادهاند. از آنها پرسیده بود چرا آنجا ایستادهاند، ناصر جواب داد: «منتظریم که بیاد و حرکت کنیم.»
فردای آن روز خبر فوت امام اعلام شد.
(به نقل از محبوبه تفضلی، خواهر شهید)
نسبت به حقالناس خیلی حساس بود
نسبت به حقالناس خیلی حساس بود. دقت میکرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه میشد، موتورش را خاموش میکرد که مبادا صدایش مزاحم همسایهها شود.
(به نقل از محبوبه تفضلی، خواهر شهید)
اگر برنگشتم، هوای مامان و بابا را داشته باشید!
آخرین باری بود که به جبهه میرفت. گفت: «اگه برنگشتم، هوای مامان و بابا رو داشته باشین!»
خیلی گریه کردم. مامان را صدا کرد و گفت: «مامان! چند شیشه بیار تا محبوبه برات آبغوره بگیره.»
به سختی لبخند زدم و با او خداحافظی کردم. داداش ناصر رفت و دیگر برنگشت.
(به نقل از محبوبه تفضلی، خواهر شهید)
انتهای متن/