دستمال شهادت!
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید سید حسین تقوی بیستم شهریور ۱۳۴۶ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سیدجواد، معمار بود و مادرش شهربانو نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. شانزدهم مرداد ۱۳۶۴ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای فردوس رضای زادگاهش قرار دارد.
هرکس این دستمال تو دستش باشه شهید میشه!
با هم بزرگ میشدیم و درس میخواندیم و بازی میکردیم. با هم به پدر و مادر کمک میکردیم. با هم گریه میکردیم و میخندیدیم. حتی گاهی با هم بیمار میشدیم. همه این موارد نشانههای علاقه ما بود به هم؛ فاصله گرفتن و دوری از او برایم از هر کاری سختتر بود. تازه از جبهه برگشته بود؛ یک دستمال یزدی بنفش از زمان آمدنش در دستش بود و همیشه همراهش. حتی اجازه نداشتم به آن دست بزنم. کنجکاو شدم و پرسیدم: «این دستمال رو از کی گرفتی که از خودت جدا نمیکنی؟»
لبخند زد و سکوت کرد. وقتی که میرفت دستمال یزدی را نیز با خود برد. محکم در دستش بود. بیست روز بعد خبر شهادتش را اطلاع دادند و لوازمش را به پدر سپردند. فقط دنبال یک چیز گشتم؛ دستمال یزدی بنفش رنگ. داخل وسایلش بود.
چند روز بعد، یکی از دوستانش به خانه و نزد پدرم آمد. از پدر درخواست کرد تا دستمال یزدی را به او بدهد. پدر علت را پرسید و در جوابش گفته بود: آقا سید جواد! سید حسین چهارمین شهیدی بود که دستمال توی دستش بود. آخه میدونید این دستمال دست هرکس که باشه، بیست روز بعدش شهید میشه! الآن هم دوست دارم دست من باشه.»
(به نقل از خواهر شهید)
بیشتر بخوانید: قرآن روی طاقچه، بهترین دوستش بود
تیر نگاهش بر قلب مُهر خورده دایی نشست
دایی امیر بیگانه بود با راه سید حسین و افکارش. به روزها و سالهای دنیا، پنج سال بیشتر نداشتم که سید حسین از میان ما رفت و این خاطره مدام نه بر زبان که بر دل دایی امیر جاری است. از رنج و صبوری و عشق برایش گفته بود این که هرکس نمیتواند مسافر این راه باشد، اما دل دایی امیر سرد و تاریک بود و مهر زده.
روز تشییع پیکر سید حسین نالههای دایی امیر پایانی نداشت. به صورت سید حسین خیره شده بود و اشک میریخت. فریاد میزد: «دایی! فقط یک بار، یک بار دیگه چشماتو باز کن، یک بار دیگه به من نگاه کن ...! دایی ...!»
ناگهان در شلوغی و ازدحام تشییع کنندگان، نگاه دایی امیر که منتظر بود، به نگاه سید حسین گره خورد. سید حسین چشمانش را باز کرد و بست. تیر نگاهش بر قلب مهر خورده امیر نشست و تمام قفلها یک جا شکسته شد. آن روز دایی امیر اولین نمازش را در کنار مزار سید حسین خواند و همیشه اولین کسی است که آماده نماز اول وقت میشود تا به امروز.
(به نقل از برادر شهید)
بیشتر بخوانید: مادامی که اسلام پابرجاست، باید برای آن خون داد
دستانش را در دست فرشتگان گذاشت
به گردان ما به فرماندهی آقای سید تقی شاهچراغی مأموریت داده شده بود که به خط پدافندی جزیره که همان جاده خندق بود برویم. من بیسیمچی بودم و سید حسین هم در مسیر خط نگهبانی میداد. جاده خندق، چون کمربند سیاهی بود که دشمن تمام تلاش خود را به کار گرفته بود که بر آن مسلط شود.
به شدت جاده زیر آتش خمپاره بود. هیچکس نمیتوانست از سنگر خود بیرون برود. گاهی خمپارهای و یا ترکشهای آن، مهمان ناخوانده بعضی از سنگرها میشد. سنگر سیدحسین نیز یکی از همان سنگرها بود. ترکش پیشانی او را پاره کرده بود؛ صدای فریاد یکی از بچهها بلند شد: «آقای هنگی! ... آقای هنگی! ... سید حسین مجروح شده!» وارد سنگر شدم. با صورت خونین سید حسین روبرو شدم و صدایش زدم. دستانش را در دست فرشتگانی گذاشته بود که به استقبالش آمده بودند تا مجنونی دیگر را به لیلایش برسانند.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، حسن هنگی)
انتهای متن/