قسمت دوم خاطرات شهید ابراهیم الماسی
آخرین نامه‌اش، بعد از شهادتش رسید. نوشته بود: «مادر! از خدا بخواه من شهید بشم!»

مادر! برای شهادتم دعا کن

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید ابراهیم الماسی بیست و سوم فروردین ۱۳۴۴ در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش اسدالله و مادرش نجمه نام داشت. دانش‌‏آموز اول متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم مرداد ۱۳۶۱ در کوشک بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای فردوس‌رضای زادگاهش به خاک سپردند.

 

توفیق امر به معروف

صدای «العفو، العفو» او را شنیدیم. همه به سمت اتاق رفتیم. ابراهیم نماز شب می‌خواند. صبح فردا رفتیم مسافرت. توی ماشین که نشسته بودیم، چادر سرم بود، ولی صورتم را خوب نگرفته بودم. مادرم با ابراهیم حرف می‌زد. گفت: «مادر جان! پس کی می‌خوای بخوابی، از این بیدار موندنا خسته نمی‌شی؟»

او گفت: «با همه این نماز خوندن‌ها نتونستم چادر سر کردن و روگرفتن رو به خواهرم یاد بدم. کاش شب زنده داری، توفیق امر به معروف و نهی از منکر رو به من بده!»

(به نقل از خواهر شهید)

بیشتر بخوانید: جهاد تبیین شهید «الماسی» در دفاع مقدس

مادر! برای شهادتم دعا کن

آخرین نامه‌اش، بعد از شهادتش رسید. لرزش دست‌هایش را در نوشته‌ها احساس می‌کردم. نوشته بود: «حلالم کن مادر برای سلامتی امام (ره) و پیروزی اسلام دعا کن! از خدا بخواه من شهید بشم!»

(به نقل از خواهر شهید)

مسئول تدارکات

با یک کیسه نان خشک وارد سنگر شد. نان‌ها را روی سفره پهن کرد و آب زد و شروع کرد به خوردن. گفتم: «ابراهیم! ما گرسنه‌ایم، اینا چیه آوردی؟ مثلا تو مسئول تدارکاتی!»

گفت: «غذا کمه، به بچه‌ها نمی‌رسه؛ اینم غذاست دیگه. شروع کنین بسم‌الله!»

(به نقل از هم‌رزم شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده