کبوترِ روی شانهاش، رسول شهادتش شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شنیدهایم که بهار با پرستوهایش، با شکوفههای درختان سیب و بادامش، نسیم بهشت را در زمین جاری میکند. در شور و شوق جاری شدن این نسیم کرامت، جمال حق در بیست و سومین روز بهار ۱۳۴۴ در خانه ساده و با صفایی تجلی کرد. حال و هوای محله قدیمی شاه (محله امام) دامغان، با صدای گریه ششمین فرزند خانواده آقا اسدالله شادمانهتر شده بود.
ابراهیم در ماه ذیالحجه آمد
نامش را ابراهیم گذاشتند؛ به یمن ورودش در گلستان کویری شهر و به یمن ورودش در ماه مبارک ذیالحجه. شهید ابراهیم الماسی در کنار پدر و مادر و گرمی و مهربانیهای خواهر و برادرانش کودکیهایش را گذراند. وارد دبستان شد و تا پایان دوره راهنمایی در مدارس دامغان به تحصیل ادامه داد. سیزده سال بیشتر نداشت که در مسیر رود خروشان انقلاب قرار گرفت و فریادهای اللهاکبرش را همراه با تمام حنجرههای جوان و خسته از تاریکیهای شب به گوش شهر رساند. هر شب کارش این بود و روزها هم شرکت در راهپیمایی.
بیشتر بخوانید: راه و هدفتان جز اسلام نباشد!
دعای شهادت
تحصیل را در کنار مبارزه ادامه داد و در هنرستان شهید چمران ثبت نام کرد. رشته برق را انتخاب کرد و مشغول فراگیری فنون آن شد. ابراهیم که طعم شیرین حقیقت را با تمام وجود چشیده بود، در مسیر امامش قرار گرفت پای جان به این دلدادگی ایمان داشت. بیشتر از پانزده سال نداشت که برای نخستین بار در جبهه حضور یافت. کربلا را دوست داشت و عاشق شهادت بود. هر بار که دلش میگرفت برای دوستان سفر کردهاش، به دیدارشان میرفت و در فردوس رضا ساعتها با دوستان شهیدش به گفتگو مینشست و دعای شهادت را برای خود میخواند تا خداوند اجابتش کند.
کبوتر، رسول شهادتش شد
مردادماه ۱۳۶۱ از راه رسیده بود که برای آخرین بار به منطقه رفت بچهها برای عملیات رمضان آماده میشدند؛ ابراهیم هم خود را مهیای دیدار میکرد. بارها در رازها و نیازهای شبانهاش از خدا خواسته بود که آسمانی شود. به همراه چند تن از همرزمانش برای آوردن پیکر پاک شهدا رفته بود که غروب روز آخر کبوتری در منطقه شرق بصره، رسول شهادتش شد. وقتی بر شانهاش نشست همه گفتند ابراهیم خواهد رفت. در هشتمین روز مرداد وقتی ترکش بر پیشانی و سرش نشست کبوتر جانش پرواز کرد و آسمانی شد. حالا ابراهیم در کنار دوستانش در فردوس رضای دامغان آرام گرفته است.
انتهای متن/