از همان کودکی دَمش حسینی بود و زمزمهاش کمیلی
به گزارش نوید شاهد سمنان، کارمند بانک بود و مؤمن و مقید. در تظاهرات و مبارزات سیاسی انقلاب شرکت فعال داشت. آن زمان ساکن شاهرود بودند، ولی هر روز به دامغان میآمد و در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت میکرد و برنامهاش را دقیق تنظیم میکرد تا لحظهای از کارش غافل نماند. خدابیامرز حاج علی اصغر میگفت: «دزدی فقط از دیوار دیگران بالارفتن نیست. هر کارمندی، کارگری که از کارش کم بگذارد به نوعی دزد است.»
زیارت عموی شهیدش از یادش نمیرفت
شهید سعید علیزاده مجرد بود و فرزند آخر خانواده و در خانه چنین پدری رشد کرده بود. دارای دو برادر و یک خواهر دوازده ساله بود که سایه پر مهر پدر از سرش کوتاه شد و طعم تلخ یتیمی را چشید؛ اگرچه عزیز فامیل بود و مورداحترام همه، مادر نیز برایش تکیه گاهی بود تا نبود پدر را کمتر احساس کند. از آن پس شبهای جمعه پاتوق او بکیربن عین [1] بود و مزار پدر. سپس به گلزار شهدا میرفت و زیارت عموی شهیدش محمدرضا و از آنجا راهی هیئت میشد.
اجرها در گمنامی است
دوران ابتدایی را در مدرسه مرصع یزدانی گذراند و در مجتمع دوران راهنمایی را سپری کرد و در دبیرستان حضرت ابوالفضل (ع) دوران متوسطه را با موفقیت طی کرد. آیندهاش را در حوزه علمیه با سپاه جستجو میکرد. با وارد شدن به دانشگاه امام حسین (ع) به هدفش رسید که مقدمهای بود برای رسیدن به شهادت. مهربان بود و شوخ طبع، دوست داشتنی و راستگو، ساده و بیریا، اهل عمل تا حرف و شعار. مسجدی بود و دست و دلباز، در کمکها گوی سبقت را از دیگران میربود. عضو فعال پایگاه بسیج باب الحوایج بود و چند سالی جانشین فرمانده پایگاه. دنبال اسم و رسم نبود و همیشه میگفت: «اجرها در گمنامی است!» اهل شعر بود و شاعری. به ندرت تنها بود. همیشه دور و برش شلوغ بود. از بسیج گرفته تا هیئت و جمعهای دوستانه. تابع محض ولایت فقیه بود و با ثبت «سلام بر عشقم امام خامنهای» در وصیت نامهاش، مهر تأییدی زد به این گفتار.
جواز شهادت
با شروع جنگ تکفیری داعش در سوریه دیگر آرام و قرار نداشت. به هر دری میزد تا عازم جنگ علیه این گروه تروریستی شود. وقتی شهادت همرزمانش را میدید، طاقت از کفش میرفت. نمیتوانست چنین ظلمی را تحمل کند که کفر با نام اسلام جلوهگر شود. بالاخره هنوز چهل و هشت ساعت از بازگشتش از پیادهروی اربعین نگذشته بود که با اعزامش به سوریه موافقت شد و جواز شهادتش را در این سفر از امام حسین (ع) گرفت. حالا مانده بود رضایت مادر. با نگاههایی که بوی تمنا و التماس داشت به سراغش رفت و با بوسیدن دست و پایش، با گریههای دردآور، با ناله و ضجه، به آن هم دست یافت. به مادر قول داد سالم برگردد و سالم هم آمد! فقط جای تیری که رستگارش کرد برجا بود.
اگه یه روز فرشتهها بگن چی میخوای از خدا
او که دورههای نظامی فراوانی را گذرانده بود و پای درس شهید سردار همدانی نشسته بود، شادمان به ستیز حرامیان روی آورد. او میخندید و خانواده میگریستند. به حرم پاک زینبی پناه برد تا پناه اهل خدا باشد. زبان حالش این بود:
اگه یه روز فرشتهها
بگن چی میخوای از خدا
لبامو باز میکنم
میگم به خواهش و دعا
شهادت! شهادت!
صدای قدمهایش دیگر شنیده نمیشد. گامهایش بلند بود و استوار. نفسهایش به آرامش نسیم میمانست و پیامآور عشق بود.
از همان کودکی دمش حسینی بود و زمزمهاش کمیلی
از همان کودکی دمش حسینی بود و زمزمهاش کمیلی. در آوردگاه دل سر تا پا بی تنی بود و در نهایت سکوت، فریاد. این را فقط مادر میدانست. همان روزها که زائر کربلا شده بود. همان روزها که پا به پای کاروان، مویههایش را زمزمه میکرد. همان روزها که از سویدای دلش برای هر آن چه که واژه گودال معنا میشد، دریا دریا میبارید. دلش را راهی کرد به حریم شکسته شده بانو. دلش پر گرفت و رفت. رخصت میخواست؛ رخصت حضور. خدایا! این چه حکمتی است؟ باز از کوفه صدا میآید! دوباره بغضهای دردآلود على شنیده میشود. چاههای کوفه به صدا در آمدهاند. ماه در آسمان شام گریه میکند و عاشقان على بر این زبونی زمین در شرقیترین نقطهاش، خون غیرتشان میجوشد و ندای غربت دختر على (س) و گردوغبار خرابههای شام بر سرشان آوار میشود و دلشان را شرحه شرحه میکند.
دلداده حرم
از آنگاه که سعید پانزده ساله در وادی حیرانی، پنجه در پنجه معشوق آویخته در گیسوان سیاه شب، در حوالی حرم یار بیهوش میشود، هرولهکنان تا کوی دوست به دنبال لیلای خود میدود و کمیلوار مقیم کوی شام و چادر خاکی دختر علی حس میشود تا روز موعود! اما ای دل داده حرم! تو از همان روزی که راه میانبر کمال را یافتی و خود را به کشتی نجات حسین رساندی، با مادر سادات الفتی دیرینه داشتی و برای رسیدن به شهادت چه راهها را که طی نکردی!
با شهادتش راه نجات شهری شیعه نشین را گشود
سرانجام این پاسدار تیپ ۱۲ قائم (عج)، در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا با اصابت تیری به قلبش دعوت حق را لبیک گفت و با شهادتش راه نجات شهری شیعه نشین را که چهار سال در بند و محاصره بودند، گشود. پیکر پاک این زائر سوری بعد از انتقال به کشور و زادگاهش در میان انبوه جمعیت مردم دامغان، چون نگین الماسی درخشید و عاشورایی دیگر به پا کرد و سرود فراق دیگری در گوش عاشقان پیچید. این پرستوی عاشق در گلزار شهدای دامغان به خاک که نه، به یاد سپرده شد و مزارش خلوت گاهی برای دوستان و عاشقان شهادت گردید.
[1] بکیربن اعین برادر زارهابن اعین راوی حدیث مشهور از شاگردان امام صادق (ع) است که در شهرستان دامغان مدفون است.
انتهای متن/