لقمه حلال و نماز اول وقتم، شهادت را نصیبش کرد
به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید محمدرضا مزینانی چهاردهم دی ۱۳۴۵ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش زهرا نام داشت. دانشآموز سوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم خرداد ۱۳۶۱ در رودخانه نیسان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ران و شکم، شهید شد. پیکر وی در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش واقع است.
لقمه حلال و نماز اول وقت، شهادت را نصیب محمدرضا کرد
طعنهها و کنایهها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه؛ اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم.
به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کارها موظف کردم. دقت روی غذایی که میخوردم، مراقبت به نماز اول وقت و غیره. پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه روزههایم را گرفتم تا روز بیست و یکم روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد.
(به نقل از مادر شهید)
همدلی با مردم
دیروقت بود که در زدند. یکی از همسایهها بود. دستهایش توی جیب بود و شانههایش آویزان. از زور سرما خوب نمیتوانست حرف بزند. به سختی گفت: «علی آقا! وضع نفت خیلی خرابه! با مسئول یکی از شعبههای نفت رابطه خویشاوندی داریم. با او صحبت کردم و فردا صبح زود میخوام برم چند تا بیست لیتری نفت ازش بگیرم. اگه شما هم میآین صداتون بزنم؟»
انگار حرفهایمان را شنیده بود. به مادرش گفته بود: «اگه بابا نفت بیاره، همه رو خالی میکنم. هر کاری همه مردم کردن ما هم میکنیم.»
(به نقل از پدر شهید)
اگر میدانستم شب آخرش است، محال بود پلک روی هم بگذارم
بخاطر اصابت ترکش به ران و شکمش در بیمارستان بستری شد. پای تختش که رسیدم دست انداخت دور گردنم و یک دل سیر گریه کرد. بدن نحیفش را که حالا بعد از چند عمل ضعیفتر و نحیفتر شده بود، توی بغل فشردم و نوازشش کردم. این دومین باری بود که در این پنجاه روز گریه میکرد. کمی که آرام شد گفت: «بابا! امشب کنار من میخوابی؟» دستهایش را که هنوز توی دستم بود، بوسیدم و گفتم: «چرا که نه بابا! اگه تو بخوای میخوابم.»
خیالش راحت شد و نفس کوتاهی کشید. شب را با هم روی یک تخت خوابیدیم. اگر میدانستم تنها شبی است که میتوانم بدن داغ و نحیفش را لمس کنم، محال بود که پلک روی هم بگذارم.
(به نقل از پدر شهید)
انتهای متن/