عباس روزیاش را با خودش آورد
به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید عباس عرب هفتم ارديبهشت ۱۳۴۵ در شهرستان مهديشهر به دنيا آمد. پدرش ابراهيم (فوت ۱۳۵۱) و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. طلبه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. سیام ارديبهشت ۱۳۶۵ در مهران توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت تركش به دست و كتف، شهيد شد. مدفن وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. نوید شاهد سمنان با «فاطمه مستخدمینحسینی» مادر گرامی این شهید گرانقدر گفتگویی داشته است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
نوید شاهد سمنان: لطفا خودتان را برای مخاطبین معرفی کنید.
مادر شهید: فاطمه مستخدمینحسینی هستم مادر شهید عباس عرب.
نوید شاهد سمنان: اسم شهید را چه کسی انتخاب کرد؟
مادر شهید: من همیشه اسم بچههایم را از اهل بیت (ع) انتخاب میکردم. صبح روز اول محرم بچهام به دنیا آمد و اسمش را عباس گذاشتم.
نوید شاهد سمنان: وقتی شهید کمکم راه افتاد و حرف زدن یاد گرفت، بچه آرامی بود؟
مادر شهید: خیلی آرام بود. از همان ابتدای تولدش بچه آرامی بود و ما را اذیت نمیکرد. بزرگتر که شد وقتی میرفت جلو در خانه دستههای عزاداری را میدید، میآمد خانه گریه میکرد و میگفت: «مامان! برایم یک حله [1] بدوز که بروم عزاداری.»
من میگفتم: «تو هنوز کوچکی گم میشی مادر.»
میگفت: «نه من هم با بقیه میروم تو دسته.»
نوید شاهد سمنان: به درس خواندن علاقه داشت؟
مادر شهید: تا سوم خواند و موقع انقلاب درسش خیلی ضعیف شد. با برادرم میرفت دنبال امور انقلابی. من به برادرم میگفتم: «داداش خیلی من رو اذیت میکنه. چرا درس نمیخونه؟»
برادرم میگفت: «اذیت نمیکنه خواهر! بچهات کلهاش کار میکنه.»
میگفت: «دارد انقلاب میشود و ذهنش دنبال این امور است.» یه روز آمد خانه و کتابهایش را انداخت و گفت: «میخواهم بروم جبهه.» من گفتم: «تو پانزده سالته مادر هنوز کوچکی.» بالاخره با برادرش حسین رفت. حسین من از ابتدا تا پایان جنگ جبهه بود، چون سپاهی بود.
نوبد شاهد سمنان: مادرجان زمان انقلاب که از مهدیشهر برای تظاهرات میرفتند سمنان، عباس هم با آنها میرفت؟
مادر شهید: بله با آنها میرفت سمنان. یکبار در راهپیمایی تیراندازی شد و شهیدان بلوری و همتی آنجا شهید شدند. وقتی آمد خانه دیدم از تمام بدنش خون میچکد. من شروع کردم به گریه و یا ابوالفضل گفتن. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «تیراندازی شده و دو نفر به شهادت رسیدند.» همراه داییاش رفته بود.
نوید شاهد سمنان: وقتی به جبهه میرفت چه چیزی به شما میگفت؟
مادر شهید: میگفت: «مادر الان اسلام در خطر است. باید به کشور کمک کنیم. خودم دستش را میگرفتم و میبردمش پای ماشین. پسر بزرگم راضی نبود. به من میگفت: «مادر! اگر برای عباس اتفاقی بیفتد من از چشم شما میبینم.»
من هم میگفتم: «دست خدا است که برگردد یا نه. اصلا به حرفش گوش نمیدادم. عباس بچه کوچک بود و همه دوستش داشتند.
نوید شاهد سمنان: خبر شهادتش را چطور به شما دادند؟
مادر شهید: تو مهران شهید شده بود. حسین آمد خانه و ما دیدم یک طور خاصی است. ایشان هم جبهه بود و من به او گفتم: «عباسم کجاست؟»
گفت: «دارد میآید.»
گفتم: «درست بگو ببینم کجاست؟»
گفت: «میآید.»
میدانست که آوردنش سمنان و شهید شده است، ولی به من حرفی نزد. برادرم که آمد به من خبر داد. من گفتم: «خدایا! بچهام شهید شد.» همین که میخواستم فریاد بزنم، انگار یک چیزی از پشت نگذاشت. قلبم را داشتند فشار میدادند، از همان موقع لال شدم و نتوانستم گریه کنم.
نوید شاهد سمنان: تا به حال خواب شهید را دیدهاید؟
مادر شهید: یکبار چند تا شهید آورده بودند. من رفته بودم برای مراسم آنها. فردای آن روز قرار بود برای عباس مراسم بگیرم. به من خبر دادند که فردا باید برای بچهتان مراسم بگیرید. من گفتم: «خدایا من که بلد نیستم، برایش چه کار کنم؟»
دیدم نیمه شب درِ اتاق را میزنند. بلند شدم دیدم یک سبد پشت در است و داخلش سیب است و عباس هم آنجا ایستاده است. همین که صدایش زدم بیدار شدم و دیدم نه خبری از سبد است و نه از عباس. صبح رفتم برایش خرید کردم و مراسم گرفتم.
نویدشاهد سمنان: وقتی رفتید بالای سر پیکر شهید چه کار کردید؟
مادر شهید: پنج روز پس از شهادت، پیکرش را آوردند. همین که رفتم بالای سر تابوت، نشستم و شهادتش را تبریک گفتم. دیدم مثل زندهها میماند، صورتش عرق کرده بود. من بلند شدم و به برادرم گفتم: «داداش بچهام زنده ست.» گفت: «بله شهدا زندهاند.» انگار بچهام خوابیده بود.
******
[1] قبا، لباس بلندی که تمام بدن را بپوشاند