دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۳۲
نوید شاهد - همسر شهید مدافع حرم «حسینعلی محمدی» نقل می‌کند: «زنگ زد. با هم حرف زدیم. خیلی صداش ضعیف و گرفته بود. اصلاً حال نداشت. گفتم: چته مجروح شدی؟ گفت: نه نگران نباش! خواب بودم بیدار شدم. ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت می‌کند.

وداع در لحظه آخر/ انگار می‌دانست به شهادت می‌رسد

 

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسینعلی محمدی فرزند براتعلی، یکم فروردین ۱۳۶۹ در کشور افغانستان به دنیا آمد. در هفت سالگی با خانواده به ایران مهاجرت کرد. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. سال ۱۳۹۵ به همراه تیپ فاطمیون و برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه اعزام شد. وی سرانجام دوازدهم مرداد ۱۳۹۵ به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار امامزاده یحیای شهرستان سمنان به خاک سپرده شد.

 

جنگ بر ما واجبه!

بار دومی که رفته بود سوریه، دست و پاهایش مجروح شدند. او را بردند در یکی از بیمارستان‎‌های سوریه و مداوایش کردند. فهمیدم که آنجا مجروح شده است. خودش چیزی نمی‎‌گفت.

گفتم: «حسینعلی! سوریه خطر داره، دیگه نمی‎‌خواد بری. دو بار رفتی بسه. یک برادرمان توی افغانستان به شهادت رسید.»

گفت: «برادر! به خواهران و همسرم چیزی نگو! بر ما واجبه بریم سوریه، نمی‌‎دونی تکفیری‎‌ها و داعشی‌‎ها چقدر جنایتکار و وحشی هستند و چه بلایی سر مردم می‎‌آرن!»

چند روز بعد دوباره راهی شد.

 (به نقل از برادر شهید، حسنعلی)

 

در سوگ پدر و برادر

پدرش که در ایران فوت کرد، بعد از چند سال حسینعلی با مادر، خواهران و برادرش برگشتند افغانستان. یک روز برادر بزرگش با زن و بچه‎‌هایش توی یک ماشین بودند که طالبان ماشین را هدف قرار داد. برادر و زنِ برادر و یک بچه‌شان کشته شدند و دوتا بچه زنده ماندند. حسینعلی نه تنها سرپرستی مادر و خواهرانش را به عهده داشت، سرپرستی بچه‎‌های برادرش هم افتاد بر گردنش.

 (به نقل از داماد شهید عبدالعلی مرادی)

 

خستگی ناپذیر بود

وقتی می‌‎آمد خانه، خستگی از سر و رویش می‎‌بارید.

می‎‌گفت: «خانم! چای داری؟»

 می‎‌گفتم: «الان برات می‌‎آرم.»

چایش را می‎‌خورد و نیم ساعتی استراحت می‌کرد. وقتی بیدار می‎‌شد، آنقدر سرحال و شاد بود انگار نه انگار که از صبح تا حالا سر کار بنایی بوده. با هم می‎‌نشستیم حرف می‎‌زدیم و از اتفاقات بیرون تعریف می‎‌کرد.

(به نقل از همسر شهید)

 

مقام اهل بیت (ع) از نگاه شهید

گفتم: «برادر! نرو سوریه دخترت آرزو کوچیکه و زنت هم جوان، نباید تنهاشون بذاری.»

گفت: «آرزو و مادرش را به خدا می‎‌سپارم، مگر از حضرت زینب و حضرت رقیه بالاترند؟!»

(به نقل از خواهر شهید)

 

وداع در لحظه آخر؛ انگار می‌دانست شهید می‌شود

زنگ زد. با هم حرف زدیم. خیلی صداش ضعیف و گرفته بود. اصلاً حال نداشت.

 گفتم: «چته مجروح شدی؟»

 گفت: «نه نگران نباش! خواب بودم بیدار شدم.»

 همرزمش می‌گفت :«دو ساعت بعد از تلفن کردن به شهادت رسید.»

(به نقل از همسر شهید)

 

منبع: بنیادشهید و امور ایثارگران استان سمنان

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده