دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۶
نوید شاهد – هم‌رزم سردار شهید "کیومرث نوروزی‌فر" نقل می‌کند: «می‌خواهم حنظله شوم!» همه جمع بودیم. وقتی این را گفت که در قطار همسفر بودیم. در حالی که چند روزی از ازدواجش نگذشته بود، با ما به جبهه آمد. حالت عجیب و غریبی داشت. انگار همه چیز را درباره شهادتش می‌دانست.» نوید شاهد سمنان به مناسبت دهه فجر، در سه بخش خاطراتی از این سردار شهید برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

هر کی شهید شده، بلند شه بیاد اینجا!

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید کیومرث نوروزی‌‌فر يكم مردادماه ۱۳۴۱ در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش صفر و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال ۱۳۶۴ ازدواج كرد و صاحب يک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و دوم بهمن‌ماه ۱۳۶۴ با سمت جانشين فرمانده گردان در ام‌‌الرصاص عراق بر اثر اصابت تركش به سر و پا، شهيد شد. مزار او در امامزاده يحيای زادگاهش قرار دارد. برادرش ايرج نيز به شهادت رسیده است. او را حسين نيز می‌‌‌ناميدند.

 

هر کی شهید شده، بلند شه بیاد اینجا!
شب بود، برای حفر کانال رفته بودیم. دشمن چند تا خمپاره شصت بدون صدا زده بود و ما را شوکه کرد. اینکه ندانی چه وقت و از کدام طرف ضربه می‌خوری، خیلی ناراحت کننده است. برگشتیم به سنگرهای‌مان. خیلی از بچه‌ها در فکر خمپاره‌های بی‌صدا بودند، اما به روی خودشان نمی‌آوردند.

داشتیم می‌خوابیدیم که کیومرث نوروزی آمد و گفت: «هر کسی شهید شده، بلند شه بیاد اینجا!» همه بچه‌ها زدند زیر خنده. همین یک جمله هم فضا را عوض کرد و هم به بچه‌ها که خسته شده بودند، شادابی بخشید و باعث شد از فکر خمپاره‌های بی‌صدا بیرون بیایند.
(به نقل از هم‌رزم شهید، فضل‌الله موحدی)

 

می‌خواهم حنظله شوم!
«می‌خواهم حنظله شوم!» همه جمع بودیم. وقتی این را گفت که در قطار همسفر بودیم. در حالی که چند روزی از ازدواجش نگذشته بود، با ما به جبهه آمد. حالت عجیب و غریبی داشت. انگار همه چیز را درباره شهادتش می‌دانست. چگونگی شهادت، زمان شهادت و ...
(به نقل از هم‌رزم شهید)

 

به عشق حسین (ع)، تغیر نام داد!
با کیومرث بعد از عملیات والفجر هشت، با موتور به سوی جنازه‌های شهدا رفتیم تا پیکرها را پیدا کنیم. وقتی به جزیزه بوارین رسیدیم، همه سربازها روحیه خود را از دست داده و بسیار خسته بودند. ما را که دیدند، فریاد زدند: «بچه‌ها کیومرث.» او گفت: «چرا خمپاره‌ها رو آماده نمی‌کنین؟»

بچه‌ها با نگاهی به همدیگر، شروع کردند به آماده کردن خمپاره‌ها. کیومرث پشت تپه‌ای رفت و گفت: «تو دیده‌بانی کن و من هم خمپاره می‌اندازم.» چن دقیقه‌ای طول کشید تا حدود هفده گلوله خمپاره را به سمت دشمن پرتاب کرد.

با اینکه فاصله ما با دشمن نزدیک بود و بستن زاویه‌ای حدود هشتاد الى هشتاد و پنج درجه، احتمال می‌رفت که خمپاره‌ها بر سر خود ما اصابت کند، ولی خمپاره‌ها دقیقاً به محلی که هدف ما بود، اصابت کرد و تعداد زیادی از نیروهای دشمن به هلاکت رسیدند. بعد از آن کیومرث به محل عبور نیروها برگشت و با هم سوار موتور شدیم. در یک خاکریز، جداره موتورمان نقص فنی پیدا کرد. مجبور شدیم آن را با خود عقب ببریم.

آتش دشمن سنگین بود. ناگهان یک خمپاره بی‌صدا خورد جلوی پایش و چون موتور را می‌کشید، زیر آن افتاد. من موتور را از رویش برداشتم. با لبخند گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله!» اسم حسین را خیلی دوست داشت. می‌گفت: «دوستان! از این به بعد اسم من کیومرث نیست، به یاد محبت‌های امام حسین (ع) و اهل بیتش به حسین (ع) تغییر نام دادم.»
(به نقل از هم‌رزم شهید، سیداسماعیل سیادت)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت

 

هر جایی که احیای حق کنید، آنجا جبهه نبرد است

فرمانده‌ای که دخترش را ندید، اما به آرزویش رسید!

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده