چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳۰
نوید شاهد – برادر شهید "قدرت‌الله جلالی" نقل می‌کند: «پای چوبه دار منتظر اجرای حکم بودیم. قاتل برادرم، هفده سال متواری بود. تا اینکه بالاخره دستگیرش کردند. لحظات عجیبی بود. به چهره قاتل نگاه کردم. چشم‌هایش رنگ التماس داشت، بوی مرگ تمام فضا را گرفته بود.» نوید شاهد سمنان به مناسبت دهه فجر، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.

بعد از شهادت گفت رضایت بدهم، تا قاتل را اعدام نکنند!

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید قدرت‌‌الله جلالی هجدهم شهريورماه ۱۳۳۶ در روستای قلعه ‌‌چهارده از توابع شهرستان دامغان متولد شد. پدرش جانعلی و مادرش حوا نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. كشاورز بود. ازدواج كرد. یازدهم دی‌‎‌ماه ۱۳۵۷ در روستای زردوان همان شهرستان، هنگام تظاهرات عليه رژيم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. پيكرش را در زادگاهش به خاک سپردند.

 

بعد از شهادت گفت رضایت بدهم! تا قاتل را اعدام نکنند!
پای چوبه دار منتظر اجرای حکم بودیم. قاتل برادرم، هفده سال متواری بود. بالاخره دستگیرش کردند و از ما خواستند به تهران برویم تا از نزدیک شاهد اعدامش باشیم. لحظات عجیبی بود. به چهره قاتل نگاه کردم. چشم‌هایش رنگ التماس داشت، بوی مرگ تمام فضا را گرفته بود. صداها، طنین دیگری داشت. انگار در آن فضا، صدای طنابِ دار را هم می‌توانستی بشنوی.

صدایش در گوش‌هایم طنین انداز شد، صدای همسرم؛ گفته بود: «خواب دیده‌ام قدرت‌الله با عده‌ای سیاهپوش در حال عزاداری و سینه‌زنی هستند.» همسرم از او پرسیده بود: «جای شما چطور است؟» قدرت‌الله جواب داد: «خیلی عالی. به برادرم بگو قاتلم را ببخشد و رضایت بدهد.»

هنوز در حال و هوای خواب همسرم بودم و پیغامی که در خواب به من داده بود. قاتل را از چهار پایه بالا می‌بردند، بالاتر از آن، طنابِ دار تکان می‌خورد و از همه بالاتر، خدا را دیدم. زمزمه کردم: «خدایا! قبول کن.» آهسته گفتم: «رضایت» و بعد هم فریاد زدم.

این بار صدایی که طنین‌انداز شده بود، بوی مرگ نمی‌داد بلکه مژده زندگی می‌داد به کسی که چشم‌هایش، تولد دوباره را می‌دید.
(به نقل از برادر شهید)


پدری که فرزندش را غسل داد!
پیکر قدر‌الله روی تخت غسال‌خانه بود. نمی‌دانستیم عکس‌العمل پدر در آخرین دیدار با پسرش چیست. یک‌ماه تا پیروزی انقلاب مانده بود. دیدن پیکر یک جوان، بسیار دردناک بود. مردی آرام اشک می‌ریخت. یک نفر که چهره‌اش معلوم نبود از میان جمعیت داد زد: «برید کنار، پدر شهید اومدن برای وداع آخر.» صدای صلوات جمعیت بلند شد و صدای شیون زن‌ها بلندتر.

آقای جلالی جلوتر رفت و زیر لب چیزی گفت. دست‌ها را به قنوت بالا برد و با خود زمزمه‌ای کرد. به پیکر پسرش نگاه کرد و آستین‌هایش را بالا زد. لحظاتی بعد، ما با چشمانی اشک ‌آلود و حیرت زده، آقای جلالی را نگاه می‌کردیم که با چه عشقی پیکر شهیدش را غسل می‌داد.
(به نقل از دوست شهید، سیدعلی مطهری‌نیا)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

 

خبری که در میان اهالی قلعه چهارده، دهان به دهان می‌پیچید!

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده