دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۵۹
نوید شاهد – مادر شهید "بهروز بهروزی" نقل می‌کند: «مردم، حکومت نظامی را شکسته بودند و خیابان‌ها شلوغ بود. ماموران شهربانی، مردم را به رگبار بستند. برگشتم توی خیابان که ببینم پسرم کجا دارد کنجکاوی می‌کند. چشمم افتاد به پیکر پسر بچه کوچکی که همه جایش را خون گرفته و نقش زمین شده بود.» نوید شاهد سمنان به مناسبت دهه فجر، در دو بخش خاطراتی از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

پسر بچه کوچکی که همه جایش را خون گفته بود!

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید بهروز بهروزی بيست و پنجم شهريورماه ۱۳۵۰ در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش عباسقلی و مادرش زهره نام داشت. دانش‌‌آموز دوم ابتدايی بود. دهم دی‌ماه ۱۳۵۷ در زادگاهش توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. مزار وی در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است.

 

این خاطرات به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

جمله‌ بهروز، شعار مردم شد!
شب‌هایی که مردم می‌رفتند بالای پشت بام و در مخالفت با نظام شاهنشاهی تکبیر می‌گفتند، اصرار داشت که ما هم برویم. خانه ما طوری بود که ماموران به راحتی می‌توانستند ما را شناسایی کنند، برای همین ما می‌ترسیدیم و نمی‌رفتیم. احتیاط ما را که می‌دید، می‌گفت: «اصلاً من خودم می‌رم.»

با خواهرش یک پتو برمی‌داشتند و می‌رفتند بالای پشت بام پهن می‌کردند و روی آن می‌نشستند و تکبیر می‌گفتند. ما هم به دنبالشان حرکت ‌می‌کردیم و می‌دیدیم که بهروز از بالای پشت بام به سمت مامورها، سنگ پرتاب می‌کرد و شعار می‌داد: «ای جلاد! مرگت باد!» بعدها همین جمله بهروز، شعار مردم شد.

 

پسر بچه کوچکی که همه جایش را، خون گرفته بود
مردم حکومت نظامی را شکسته بودند و خیابان‌ها شلوغ بود. اعتراضات کشیده شدند به طرف میدان شهید بهشتی. ساعت حدود یک و نیم بعد از ظهر بود. ماموران شهربانی رسیدند و اول چند تیر هوایی شلیک کردند که مردم متفرق شوند. وقتی دیدند کسی توجه نمی‌کند، سر اسلحه‌ها را پایین گرفتند و مردم را به رگبار بستند. من و دخترم فرار کردیم به طرف خانه‌مان که همان نزدیکی بود.

مدتی گذشت ولی از بهروز خبری نشد. نگران شدم. مردم پخش شده بودند و دیگر صدای تیراندازی نمی‌آمد. برگشتم توی خیابان که ببینم پسرم کجا دارد کنجکاوی می‌کند. چشمم افتاد به پیکر پسر بچه کوچکی که همه جایش را خون گرفته و نقش زمین شده بود. دخترم همراهم بود. گفت: «مامان! بریم ببینیم این بچه چی شده؟»

از همان دورتر معلوم می‌شد که سرش متلاشی شده. با ترس و لرز رفتیم نزدیک‌تر. بهروز بود. محکم کوبیدم بر سرم و فریاد کشیدم. پاهایم سست شد و از کار افتاد. قدرت حرکت کردن را از دست دادم. مستاصل شدم. کمی طول کشید تا بتوانم بر خودم مسلط شوم. به خودم که آمدم، او را برداشتم و دویدم طرف بیمارستان. او را بردند اتاق عمل، چند دقیقه بعد آمدند و گفتند: «متاسفیم! گلوله از مغزش عبور کرده، نتونستیم کاری براش بکنیم.»

فردای آن روز، بهروز روی دست مردم تشییع شد. همه آمده بودند؛ حاج‌آقا شاهچراغی، حاج‌آقا عالمی، حاج‌آقا نصیری، حاج‌آقا عبدوس. همه همراه مردم در تشییع شرکت کردند و یک هفته بازار سمنان تعطیل شد.

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت

 

نخستین شهید سمنان تنها هفت سال داشت؛ مروری بر زندگی شهید بهروز بهروزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده