خرمای بهشتی!
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدرضا چلويان يكم فروردين ۱۳۴۱ در روستای بيابانک از توابع شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش حسنعلی و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. شانزدهم آبان ۱۳۶۱ در عينخوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. پيكر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
قدر این انقلاب رو بدونین!
همیشه میگفت: «در حفظ و حراست از انقلاب کوتاهی نکنین و نگذارین خون شهدا پایمال بشه!» و بعد میگفت: «به خدا حيفه، قدر این انقلاب رو بدونین! قدر کسانی که از جونشون گذشتن تا نهال انقلاب پربارتر بشه!»
(به نقل از برادر شهید)
خرمای بهشتی!
حدود ساعت دوازده شب، در منطقه عینخوش در خاکریز اول مرزی داخل سنگرها جا گرفتیم. شور و شوق عجیبی داشتیم چون قرار بود عملیات شود.
هر کس مشغول کاری بود. یکی داشت نماز میخواند و دیگری قرآن تلاوت میکرد. یکی هم در حال نوشتن وصیتنامه بود.
صدای محمدرضا را شنیدیم که با خنده وارد میشد. جعبهای خرما در دست داشت و به بچهها تعارف میکرد. به من که رسید یک خرما برداشتم و به شوخی گفتم: «دستت درد نکنه! خرمای عروسیات..
خندید و گفت: «دعات به زودی برآورده میشه.» گفتم: «یعنی میخوای زن بگیری؟»
گفت: «نه جانم، بخور که این آخرین خرمای این دنیای منه. انشاالله فردا خرمای بهشتی.»
(به نقل از همرزم شهید، ماشالله بیدختی)
مات و مبهوت از خبر شهادت
ساعت هشت شب عملیات با رمز یازینب (س) آغاز شد. از سنگرهای خود به طرف خط مقدم حرکت کردیم. بعد از عبور از رودخانه دوایرج، مناطق مین و سیم خاردار وارد منطقه عراقیها شدیم.
در آن تاریکی شب هیچ چیز دیده نمیشد. شب سختی را پشت سر گذاشتیم. بعد از نبرد سخت، حضرت زینب (س) عنایت کرد به هدف خود رسیدیم.
بعد از عملیات هر چه پرسوجو کردم از محمدرضا خبری نشد. دو سه روز از عملیات گذشتهبود که مرخصی گرفتم به سمنان بیایم. در بین راه، به همه چیز فکر میکردم. به بچهای که قرار بود چند ماه دیگر متولد شود. به موفقیتمان در عملیات و ...
بالاخره به سمنان رسیدم. قبل از این که به منزل بروم اول به گلزار شهدا رفتم. پیرمردی را دیدم که کنار قبر شهیدی نشستهبود. رفتم پیشش. سلام کردم و گفتم: «پدرجان! این روزها شهیدی هم آوردن؟»
آن پیرمرد به ریش سفیدش دستی کشید و گفت: «آره باباجان! تشییع جنازه چند تا از بچههای عملیات محرم بود.»
گفتم: «این شهدا چه کسانی بودن؟» گفت: «شهید محب رو که میشناسی؟» گفتم: «آره، آره فرمانده گردان موسیبنجعفر بود.» گفت: «دیگری هم محمدرضا چلویان از بیابانک بود.» با شنیدن این حرف مات و مبهوت ماندم.
(به نقل از همرزم شهید، ماشالله بیدختی)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت
شفای آخرت؛ مروری بر زندگی شهید محمدرضا چلویان
برای زنده کردن هدف نهایی عاشورا خونم را هدیه میکنم؛ فرازهایی از وصیتنامه شهید چلویان