دعایی که شهید "ثوری" در لحظه سال تحویل کرد
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید علیاکبر ثوری بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۰۳ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش استادعلی و مادرش سکینه نام داشت. خواندن و نوشتن نمیدانست. چراغساز بود. ازدواج کرد و صاحب سه پسر و سه دختر شد. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان ۱۳۶۲ در پادگان ارومیه هنگام ماموریت دچار سکته قلبی شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش قرار دارد.
یقه این کفن رو گشادتر کن!
وقتی رسیدیم بابا داشت نماز میخواند. رفتم اتاق چادرم را درآوردم و برگشتم. نماز بابا تمام شدهبود؛ دستهایش را بلند کردهبود و لبهایش تکان میخورد. بعد با صدای بلندتری گفت: «خدایا! شهادت رو قسمت ما کن.» گفتم: «بابا! این چه حرفیه میزنین؟»
خندید و گفت: «علیک سلام دخترم!»
گفتم: «ببخشید سلام! ولی جنگ و جبهه و شهادت مال جوونها است نه برای شما!» به شوخی برایم اخم کرد. هر وقت آنطور اخم میکرد، قند توی دلم آب میشد. بلند شد و جانماز را روی طاقچه گذاشت. به مادرم گفت: بفرما، ببین دخترت چی میگه!»
مادرم گفت: «خب حق داره دخترم. این چه جور دعا کردنه؟!» بابا گفت: «الآن نشونتون میدم.»
رفت طرف اتاق. بعد از چند دقیقه برگشت. شوکه شدم. کفن پوشیده بود؛ آمد وسط سالن شروع کرد به دور زدن. بعد هم رفت پیش مامان و گفت: «خانمجان! یک لطفی کن. یقه این کفن رو گشادتر کن، این جوری گردنم رو اذیت میکنه.»
(به نقل از دختر شهید)
برایش ناز میکردیم
صبحها وقتی نمازش را میخواند، میآمد ما را صدا میکرد و مینشست کنار ما. سرش را میآورد کنار گوشمان و میگفت: «باباجان، باباجان!»
هر بار هم که میگفت باباجان، ما را میبوسید. آنقدر ما را میبوسید و باباجان باباجان میگفت تا بیدار شویم. البته ناگفته نماند ما هم سعی میکردیم تا جایی که میشود بیشتر ناز کنیم و دیرتر بلند شویم.
(به نقل از فرزند شهید)
این جوری دلم میگیره
روز اول عید آمد خانهمان. هنوز وارد اتاق نشدهبود که تنگ ماهی وسط سفره هفتسین را دید و گفت: «باباجون! قربونت برم، این ماهی رو آزاد کن!»
گفتم: «حالا شما بفرمایین داخل، چشم ماهی رو هم آزاد میکنم.»
گفت: «نه باباجون! این جوری دلم میگیره. اول این ماهی رو آزاد کن بعد من میآم داخل.»
از آن روز به بعد دیگر هیچوقت ماهی واسه تنگ نگرفتم.
(به نقل از دختر شهید)
راه دین و راه خدا رو برین!
بچهها را دور خودش جمع کردهبود و داشت با آنها صحبت میکرد. بچهها هم سراپاگوش بودند. میگفت: «راه دین و راه خدا رو برین! چیزهای دیگه فایدهای براتون نداره.»
(به نقل از همسر شهید)
دعای لحظه سال تحویل
برای سال تحویل رفتهبودیم پابوس امام رضا (ع). خانه کرایه کردهبودیم. لحظه سال تحویل کنار هم سر سفره نشستهبودیم. علیاکبر داشت قرآن میخواند. همین که سال تحویل شد، دستهایش را بلند کرد و گفت: «خدایا! شهادت رو قسمت من کن.»
(به نقل از همسر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی
کاش هنوز بابا بود؛ خاطراتی از شهید علیاکبر ثوری